شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴
اقتصادی

دادگاهی برای متهمان مهجوریت شاهنامه

دادگاهی برای متهمان مهجوریت شاهنامه
آریا بانو - خراسان / با اعلام حکم زینب موسوی که چند وقت قبل رفتار توهین آمیزی نسبت به فردوسی داشت این سوال در معرض توجه قرار گرفت که چرا فقط در واکنش به اتفاقات یاد اهمیت و ...
  بزرگنمايي:

آریا بانو - خراسان / با اعلام حکم زینب موسوی که چند وقت قبل رفتار توهین آمیزی نسبت به فردوسی داشت این سوال در معرض توجه قرار گرفت که چرا فقط در واکنش به اتفاقات یاد اهمیت و جایگاه شاهنامه می‌افتیم؟ 
چند وقت قبل استندآپ کمدی زینب موسوی که طی آن توهین‌های ناشایستی به فردوسی داشت با بازخوردهای جدی مواجه شد. واکنش مخاطبان در شبکه‌های اجتماعی و تریبون‌های دیگر چنان جدی و گسترده بود که فشار اجتماعی گسترده ایجاد شد و پیش از صدور حکمی رسمی، زینب موسوی عملاً در میدان افکار عمومی محاکمه و بایکوت شد. اما بعد از چندماه حکم قضایی هم صادر شد شامل «شش ماه حبس تعزیری، نگارشِ رساله‌ای پژوهشی زیر نظر بنیاد فردوسی و اجرای بیش از صد ساعت قصه‌گویی با محور شاهنامه برای کودکان مناطق محروم». حکمی که تلاش می‌کند تنبیهِ قضایی را با تربیت فرهنگی پیوند زند. اما این حکم دوباره پرسشی بزرگ را زنده کرد: جامعه‌ای که خود پیشتر به‌خاطر فرهنگ و هویت ملی واکنش نشان داده بود، آیا نیاز به ورود رسمی قانون داشت؟ و اگر بخواهیم در مقیاس وسیع‌تر داوری کنیم، باید ببینیم متهمان مهجور بودن فردوسی و شاهنامه در بین کودکان، نوجوانان و جوانان ما چه افراد یا سازمان‌هایی هستند؟ آیا ما باید همیشه منتظر اتفاقی باشیم تا در قالب واکنش از نقش فردوسی در فرهنگ‌مان بگوییم یا باید او را چنان خوب معرفی کنیم که نیازی به تثبیت جایگاهش با حکم قضایی نباشد؟
فشار اجتماعی برای پیشگیری بزرگ
در این ماجرا پیش از آن‌که حکم رسمی برای زینب موسوی اعلام شود، افکار عمومی کار خود را کرده بود. فضای مجازی، تریبون‌های فرهنگی و حتی محافل غیررسمی، به سرعت واکنشی خودجوش شکل دادند؛ موجی که در عرض چند روز تبدیل شد به چیزی شبیه یک دادگاه با میلیون‌ها قاضی ناشناس که فراگیری‌اش این پیام را داشت که نباید برای دیده شدن از هر روشی استفاده کرد. چنین واکنش‌هایی در جامعه ایران بی‌سابقه نیست. در کم کاری نهادهای فرهنگی، مردم بارها نقش خود را در دفاع از ارزش‌های هویتی جامعه از مسیر درستش ایفا کرده‌اند. اما پرسش مهم این جاست: آیا این واکنش خودجوش توان تبدیل شدن به «کنش پایدار» را دارد؟ یا فقط وقتی حادثه‌ای جنجالی رخ می‌دهد، به میدان می‌آید و پس از فروکش موج دوباره به سکوت می‌رسد؟ چطور می‌توان از این علاقه، احترام و سرسپردگی در مسیر بهتری استفاده کرد؟ به‌طور مثال من به‌عنوان یک پدر حاضرم محصولی خوب و جذاب اما گران‌قیمت در معرفی شاهنامه را برای فرزندم تهیه کنم؟ به‌عنوان یک هنرمند حاضرم برخلاف جریان بازار روی طراحی به‌طور مثال تی‌شرت‌هایی با تصاویر الهام‌گرفته شده از شاهنامه وقت و انرژی بگذارم؟ یا فقط در زمان واکنش هایی کم هزینه پای کار شاهنامه هستم؟
بازار
ورود قانون؛ احترامِ اجباری یا فهمِ داوطلبانه؟
با صدور حکم قضایی زینب موسوی، ماجرایی فرهنگی به پرونده‌ای حقوقی تبدیل شد؛ حکمی که تلاش دارد تربیت را با تنبیه پیوند زند با رساله‌ای پژوهشی، قصه‌گویی برای کودکان و ساعاتی کار فرهنگی به‌جای مجازات. البته که این حکم هوشمندانه و نمادین است؛ انگار دستگاه قضا می‌خواهد میان عدالت و آموزش پیوند برقرار کند اما در عمق این تصمیم، پرسشی نهفته است که رنگ فلسفی دارد: آیا احترام به میراث فرهنگی با اجبار حقوقی ممکن است؟ می‌شود عشق به یکی از مهم‌ترین عناصر هویتی ایران زمین را با حکمی صادر کرد؟ وقتی نهادی رسمی بخواهد احساس تعلق را با الزام قانونی جا بیندازد، نتیجه مطلوب نخواهد بود. یعنی فرد به احترام ظاهر می‌پردازد، بی‌آن‌که درک عمیقی از اصل موضوع پیدا کند. از طرفی جامعه‌ای که این حکم را می‌خواند شاید به اشتباه تصور کند در موارد مشابه نیازی به ورودش نخواهد بود و برخورد با چنین بی‌احترامی وظیفه‌ای حاکمیتی است. خلاصه این‌که فارغ از مصداق زینب موسوی، احترام، اگر از مسیر درستش یعنی زیست روزمره بیاید، ریشه می‌گیرد؛ اما اگر از راه اجبار عبور کند، به رفتار نمایشی بدل می‌شود. به‌خصوص این‌که دستگاه‌های آموزشی، رسانه‌ای و فرهنگی نتوانسته‌اند آن‌طور که شایسته است شاهنامه را به بخشی از زندگی روزمره مردم وارد کنند.
فردوسی در آیینه غفلت فرهنگی
در پی بی‌احترامی به فردوسی، زینب موسوی مستحق آن بود که جامعه از او برنجد و با واکنش سریع هزینه چنین رفتاری را بالا ببرد؛ اما اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم در بحث مهجور بودن شاهنامه در زندگی روزمره بسیاری از ما، به‌خصوص نسل‌های جدیدتر، باید ساختارهایی را مقصر دانست که در طول دهه‌ها اقدامات لازم را نداشتند. سینما، تلویزیون، آموزش‌وپرورش و حتی بخش خصوصی فرهنگی، هرکدام سهمی در این کم‌کاری دارند. سینمای ایران، با این قدمت هنوز یک اثر به‌اصطلاح بیگ پروداکشن با الهام از شاهنامه نداشته، جالب‌تر این‌که سینمای روسیه حتی در این زمینه کارنامه بهتری دارد. تلویزیون هم طی چند دهه اخیر نه برای مخاطب بزرگ سال و نه کودک و نوجوان اثر درخوری که جذاب و پرمحتوا باشد تولید نکرده. در مدارس که به‌واسطه ذوق معلمان و بچه ها، حلقه‌های شاهنامه خوانی وجود دارد وضع کمی بهتر است اما به نقطه ایده‌آل نرسیده، در فضای شهری مثل خیابان‌ها، دیوارنگاره‌ها، پارک‌ها، میادین و... به‌جز مواردی که به نام خود فردوسی است، ردپای شاهنامه را نمی‌بینیم. اگر به‌واسطه کم کاری‌ها فردوسی چنین مهجور مانده پس فاصله‌ای که بسیاری از مردم با فردوسی و مضامین شاهنامه دارند معلول شرایط است نه بخشی از مسئله. فردوسی برای ما عزیز است اما این علاقه ظهور و بروز ندارد تا اتفاقی مثل توهین زینب موسوی رخ دهد. وگرنه نشانی از او و اثر گران‌سنگ اش در خانه، محله، شهر، لوازم تحریر فرزندان، پوستر سینماها، جلد بازی، پویانمایی، طرح لباس و... نمی‌بینیم. برای کودک و نوجوان ما که از وقتی چشم باز کرده انیمه ژاپنی، سریال کره‌ای و موسیقی‌های ینگه دنیا را شنیده، انتخاب دفتری با طرح بیگانه عجیب نیست؛ برای تولیدکننده خصوصی هم پاسخ به نیاز مشتری مهم است چون اگر به‌فرض دفتری با طرح سیمرغ تولید کرده، مخاطبش شناختی از آن نداشته که انتخابش کند پس پاسخ به بازار را ترجیح می‌دهد به نگاه وظیفه‌مدارانه، اما به‌طور مثال برای نهادی چون صداوسیما با بودجه فراوان و درآمد از آگهی‌ها چه باید گفت؟
نویسنده: سید مصطفی صابری | روزنامه‌نگار


نظرات شما