چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴
خانواده

«پنهان‌کاری» کار یک زوج را به طلاق کشاند

«پنهان‌کاری» کار یک زوج را به طلاق کشاند
آریا بانو - جام جم / زن جوان وقتی فهمید شوهرش، چند‌سال قبل، مدتی در بیمارستان روانی تحت درمان بوده و دارو مصرف می‌کرده، تصمیم گرفت به زندگی مشترک یک‌ساله‌‌اش برای همیشه ...
  بزرگنمايي:

آریا بانو - جام جم / زن جوان وقتی فهمید شوهرش، چند‌سال قبل، مدتی در بیمارستان روانی تحت درمان بوده و دارو مصرف می‌کرده، تصمیم گرفت به زندگی مشترک یک‌ساله‌‌اش برای همیشه پایان دهد. این زن از این‌که شوهرش بیماری روانی داشته باشد، می‌ترسید و به‌همین‌دلیل هفته گذشته درخواست طلاق خود را ارائه کرد.
زن وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، در‌این‌باره گفت: شوهرم سابقه بستری در بیمارستان روانی دارد. وقتی فهمیدم چند‌سال قبل تحت درمان بوده و دارو مصرف می‌کرده، احساس کردم همه‌چیز تغییر کرده. من نمی‌توانم با کسی زندگی کنم که ممکن است هر‌لحظه دچار بحران شود. این ترس من را به‌شدت آزار می‌دهد. من به او اعتماد کرده بودم و فکر می‌کردم همه‌چیز خوب است اما حالا متوجه شده‌ام او رازهایی دارد که به من نگفته است. نمی‌خواهم در آینده با مشکلاتی روبه‌رو شوم که ناشی از بیماری او باشد. من ‌دنبال یک زندگی آرام و بدون استرس هستم و نمی‌توانم چنین‌چیزی را در‌کنار همسرم داشته باشم. او هر بار که تحت فشار قرار می‌گیرد، رفتارهای عجیبی از خودش نشان می‌دهد و این برای من غیرقابل تحمل است. حالا هم می‌دانم که او بیمار است، به‌همین دلیل دیگر کنار او احساس امنیت نمی‌کنم. از او می‌ترسم و از طرف دیگر به او اعتماد ندارم. چون بزرگ‌ترین و مهم‌ترین راز زندگی‌‌اش را از من پنهان کرد و همین باعث شد نسبت به او بی‌اعتماد شوم. نمی‌خواهم او را قضاوت کنم اما نمی‌توانم زندگی‌ام را به‌خطر بیندازم. برای همین تصمیم گرفتم برای همیشه از این مرد جدا شوم. 
در ادامه مرد جوان نیز به قاضی دادگاه گفت: نمی‌خواستم همسرم را فریب بدهم. نمی‌خواهم او به‌دلیل بیماری‌ام از من دور شود. من تحت درمان بوده‌ام اما حالا بهبود یافته‌ام و داروهایم را به‌طور منظم مصرف می‌کنم. زندگی‌ام تغییر کرده و دیگر آن‌فردی نیستم که او فکر می‌کند. می‌دانم که او از من می‌ترسد اما این ترس بی‌دلیل و بچگانه است. نمی‌خواهم همسرم از من جدا شود. من او را دوست دارم و می‌خواهم بداند در حال تلاش برای بهتر ‌شدن هستم. می‌دانم که این بیماری می‌تواند ترسناک باشد اما می‌خواهم او را متقاعد کنم که در حال حاضر تحت کنترل هستم و می‌توانیم با هم جلو برویم. من به او نیاز دارم و نمی‌خواهم زندگی‌ام را بدون او ادامه دهم اما او این موضوع را بهانه کرده و می‌خواهد از من جدا شود، در‌صورتی که این موضوع به گذشته من مربوط بوده است. اگر همسرم واقعا مرا دوست داشت، به‌خاطر چنین مساله بی‌اهمیتی زندگی‌مان را نابود نمی‌کرد؛ حتی از من حمایت می‌کرد. توقع داشتم همسرم مرا درک کند ولی او بی‌دلیل جنجال به‌راه انداخته و پای هردوی‌مان را به دادگاه خانواده باز کرده است.
​​​​​​​در پایان جلسه، قاضی اعلام کرد که رسیدگی به پرونده به جلسه آینده موکول می‌شود و از هر دو طرف خواست که در این مدت با یکدیگر صحبت کرده و سعی کنند به درک بهتری از وضعیت هم برسند. این تصمیم به هر دو طرف فرصتی داد تا در مورد احساسات و نیازهای خود بیشتر فکر کنند و شاید راهی برای حل این بحران پیدا کنند. 
بازار


نظرات شما