طنز/ شارژی که برای همیشه خالی شد!
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - طنز/ شارژی که برای همیشه خالی شد!
سایز متن الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد! http://akhr.ir/6062985
٨٠
٠
روزنامه شهروند / بابابزرگ که مرد من بالای سرش بودم. دراز کشیده بود و داشت با کمک دستگاه اکسیژن خودش را برای چند ساعت آینده شارژ میکرد. اما ناگهان قیافهاش شبیه هیولایی قرمز رنگ شد و چند ثانیه به دیوار خیره ماند و مرد. هیچکدام از بچههایش هم بالاسرش نبودند. من هم از آن طرفها رد میشدم و رفتم آنجا آب بخورم که هیولا شدن و مردن بابابزرگ را دیدم. فردای آن در مراسم ختم اول از همه عموی بزرگم شروع کرد به تعریف آخرین لحظات زندگی پدربزرگ. عمو درحالیکه میکروفن را حدود پنجسانت در حلقش فرو برده بود، گفت: «پدر در لحظات آخر بسیار پر نور شده بود. انگار که لامپ دویست پس کلهاش نصب کرده بود. او میدانست که مرگش نزدیک است اما اصلا نترسیده بود و چهره زیبایش از همیشه زیباتر شده بود. اونقدر زیبا شده بود که آدم دلش میخواست بنشیند ساعتها نگاهش کند.» نفر بعدی که خودش را بر بالین پیرمرد جا زد پدرم بود. من به او گفته بودم که پدربزرگ لحظات آخر چقدر زشت شده بود. حتی گفتم که انگار دستگاه گوارش پدربزرگ یکسره شده و خانه بوی خیلی بدی گرفته بود و نفس کشیدن در آن هوا واقعا کار هرکسی نبود. اما چیزی که پدرم برای حاضران تعریف کرد این بود: «پدرم در لحظات آخر آنقدر زیبا شده بود که من یک لحظه با مرحوم محمد علی فردین اشتباهش گرفتم و پریدم جلو که ازش امضا بگیرم. بعدشم فقط فردین نبود، هرچند ثانیه یه بار شبیه یکی دیگه میشد. مثلا بعد از چند ثانیه شبیه اون یارو بردپیت شد.
بعد شبیه دیکاپریو شد. آخرش داشت شبیه آنجلیناجولی هم میشد که دیگه فرصت پیدا نکرد خوشبختانه. از بوی خودش و خونه براتون بگم. یعنی من توی تمام عمرم همچین بوی خوشی به مشامم نرسیده بود. انگار کل عطرهایی که این عطر فروشها هستند تو خیابون دنبال آدم میکنند، انگار همه اونها رو با هم قاطی کرده و مالیده بود به خودش.» نفر بعدی عمهام بود. عمه کلا قضیه را جور دیگری تعریف کرد و ژانر را جنایی کرد. او گفت: «پدر خدابیامرزم رو کشتند. همونایی کشتنش که همیشه توی پارک محل باهاشون منچ بازی میکرد. اونا چشم دیدن جفت شش آوردنهای آقام رو نداشتند. آقام همیشه جوری تاس مینداخت که موهای دماغ کل پیرمردهای پارک میریخت. بارها تا آستانه از بین بردنش پیش رفته بودند. یه بار خودم متوجه شدم که جای قرص جوشانش رو با مسهل عوض کردند. پدر من نمرده. پدر من قربانی حسادت یه مشت منچباز بازنده شده. من از خون آقام نمیگذرم. پدرم رو قربانی منچ کثیفشون کردند...» حقیقتش اما این بود که نهتنها خانه بوی عطر و ادکلن نمیداد، بلکه خیلی وقت هم بود که به پیرمرد سر نزده بودند. اصلا هم قبل از مرگ خوشگل نشده بود. اما حقیقت مهمتر این بود که آن بیچاره اصلا وقت مردنش نرسیده بود که بخواهد پرنورتر شود و با اینکه بد بو شده بود داشت خودش را با شرایط وفق میداد و زندگیاش را میکرد؛ این من بودم که کشتمش. وقتی رفتم آب بخورم گوشیام شارژ نداشت و توی این فاصله که رفتم آب یخ درست کنم به اشتباه دستگاه اکسیژن پدربزرگ را از برق کشیدم و گوشیام را به برق وصل کردم. وقتی برگشتم شارژ گوشی پر شده بود اما شارژ پدربزرگ برای همیشه خالی.
شهاب نبوی طنزنویس
-
چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۰:۲۶:۲۱
-
۳۷ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/267357/