آریا بانو

آخرين مطالب

داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت دوم مقالات

داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت دوم
  بزرگنمايي:

آریا بانو - آخرین خبر / پس از انتشار کتاب بامداد خمار، که به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های سال انتشار تبدیل شد، کتابی منتشر شد به نام «شب سراب» نوشته ناهید ا. پژواک از نشر البرز. این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت منفی داستان) نقل شده که می‌گوید محبوبه یک طرفه به قاضی رفته و اشتباه می‌کند. این کتاب هم به یکی از کتاب‌های پرفروش تبدیل شد. شکایت نویسنده کتاب بامداد خمار از نویسنده شب سراب به دلیل سرقت ادبی نیز در پرفروش شدن آن بی‌تاثیر نبود.
داستان کتاب از این قرار است که؛ سودابه دختر جوان تحصیل‌کرده و ثروتمندی است که می‌خواهد با مردی که با قشر خانوادگی او مناسبتی ندارد، ازدواج کند. برای جلوگیری از این پیوند، مادر سودابه وی را به پند گرفتن از محبوبه، عمهٔ سودابه، سفارش می‌کند.
بامداد خمار داستان عبرت‌انگیز سیاه بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است که از همان برگ‌های نخست داستان آغاز می‌شود و همه کتاب را دربرمی‌گیرد.
قسمت دوم
تابستان ها اتاق خیلی گرم می شد و ما نردبانی از حیاط به پشت بام می گذاشتیم و شب ها روی پشت بام می خوابیدیم آخ که چه لذتی داشت خنکی تشک هایمان، روزهای آخر زندگی پدرم من به حدی رسیده بودم که متکاها را دوش می گرفتم و از نردبان بالا می رفتمآقام پای نردبان می ایستاد و هر پله را که من بال می رفتم نظاره می کرد و برایم دست می زد. یادم می آید یک شب به زور می خواستم تشک آقام را کول بگیرم و بالا ببرم پدرم نمی گذاشت اما بسکه اصرار کردم با چادر شبی که رختخوابها را روز درون آن می پیچیدیم تشک را به پشت من بست و دستم را گرفت که بالا بروم.
مادر که پنجره اتاق را می بست تا ما را دید با فریاد گفت:
- ای بابا پدر و پسر عقل کل هستید این چادر شب به تنهایی سنگین تر از تشک است. پدر کمی حیرت زده نگاه کرد و بعد زد زیر خنده:
- راست می گی زن، پس چی چی می گویند زنها به اندازه مرغ سیاه عقل ندارند؟ بیا پایین پسر بیا چادر شب را باز کنم ببینم چه می توانم بکنم.
و بالاخره با تمام تفاصیل من موفق نشدم تشک را بالا ببرم.
تاااا...
دو سال بعد که دیگر پدر نبود.
اولین عیدی که بی پدر برایمان گذشت تلخ تر از زهر بود. قبل از عید شب چهارشنبه سوری در محله مان غوغایی به پا می شد، محله اعیان نشین نبود، اما همان همسایه هایمان که مثل خودمان زندگی بخور و نمیری داشتند دنیایی صفا و صمیمیت در دلهایشان خانه داشت. همه اهل محل همدیگر را می شناختیم و د رغم و شادی هم،‌همیشه نزدیکت را زخویش و فامیل شریک و غمخوار هم بودیم.
شب چهارشنبه سوری همه زنها خانه تکانی کرده و هر چه ریختنی داشتند روی بته ها تلمبار می کردندو آتش می زدیم و ما بچه ها از روی آتش می پریدیم و بزرگها دور و بر آتش جمع می شدند و هلهله می کردند. هر خانه ای نیم کیلو گندم خیس می کرد که مقداری برای سبزه بر می داشتند و بقیه را روی هم ریخته و دیگ سمنو را در آتش فرو نشسته بته ها ی چهارشنبه سوری بار می کردند و تا صبح زن ها دور آتش می چرخیدند و یک به یک با پارو سمنو را به هم می زدند. رسم بر این بود که روز قبل از سمنو پزان همه اهل محل به حمام محل رفته و سراپایشان را از آلودگی پاک می کردند چون اعتقاد داشتند که سمنو متبرک است و نباید پلیدی به آن نزدیک شود و الا از مزه می افتد.
از افتخارات اهل محل که مردها وقتی در قهوه خانه جمع می شدند با هم نجوا می کردند این بود که:
"سمنوی محله ما همیشه شیرین است"
و همین جمله گویای پاکی و راستگویی و صداقت و سلامت همگان بود.
اما بعد از پدر ما دیگر در مراسم شرکت نکردیم.
همه همسایه ها یکی یکی در خانه مان را زدند و اصرار کردند اما مادر با آه و گریه آخرین جواب را داد:
- بی او هرگز.
من هم به خاطر مادر نرفتم، پدر آخرین کلامی که از زبانش در آمد این بود: «پسر جان مادرت را تنها مگذار»
شب عید وضعمان بدتر بود نه سفره هفت سین چیدیم نه سبزه سبز کردیم و نه دیگر پدر بود که از لای قرآن پنج ریالی تا نخورده را در آورد و به من و مادر عید یبدهد. شب عید آن سال در خانه ما شام غریبان بود.
سرد است خانه ای که پدر نیست.
همه آرزو هایم که در لای عبای پدر پیچیده بودم یکباره گم شدند و روزی که عبای پدر را دم در به دوازده ریال فروختیم آرزوهای من هم بر باد رفت.
مهمترین مشکلی که بعد از مرگ پدر گریبانگیر من شد مساله پول و خرجی نبود که مادر یواش یواش از لوازم خانه می فروخت و می خوردیم و بالاخره تصمیم گرفت که خانه را هم بفروشیم و جایی دورتر اتاقی اجاره کنیم. مشکل اصلی من مساله حمام رفتنم بود.
تا پدر بود همیشه همره او می رفتم اما از وقتی که پدر مرد گرفتاری من شروع شد. حمام عمومی زنانه راهم نمی دادند و به حمام مردانه هم مادر تنهایی نمی گذاشت که بروم و اطمینان به هیچکس هم نداشت که مرا همراهش بفرستد، تا هوا گرم بود کنار حوض لیف و صابون را می آورد سر و بدنم را می شست بعد می رفت توی اتاق و خودم کمر به پایین را می شستم. از حوض آب بر می داشتم و خودم را آب می کشیدم و بدو بدو می رفتم توی اتاق.
وقتی هوا ملایم بود زیر زمین، آب گرم می کرد و توی سردابه تن و بدنم را می شست اما زمستان واویلا بود.
مادر یکروز گفت:
- مشهدی جواد مرد مؤمن و خوبی است دو تا پسر هم، اندازه تو دارد. می خواهی همره آنها بفرستم بروی حمام؟
من عجیب کمرو و خجالتی بودم حتی با آن ها هم که همجنس خودم بودند حاضر نمی شدم که بروم و لخت شوم . زمانی که همراه پدر می رفتم امکان نداشت بدون پیژامه در انظار ظاهر شوم و پدرو سربسرم می گذاشت و می خندید.
- نه مادر از مشدی جواد خجالت می کشم.
- آخ پس چه بکنم؟
- خب حمام نمی روم مگر زمستان چند ماه است؟
- واای خدا بدور سه ماه می خواهی حمام نروی؟
- تو آب ریز سرم را توی تشک می شویم پاهایم را هم می شویم بقیه را هم می روم توی مستراح میشویم.
هرچه مادر اصرار کرد من زیر بار نرفتم و بالاخره سوراخ سنبه های در مستراح را با پارچه و کاغذ گرفتم و با یک مشربه آب گرم به قول خودم مسأله حمام را حل کردم. چند سالی این جوری گذشت تا به سنی رسیدم که مادر دیگر نگرانم نماند و به تنهایی به حمامم فرستاد.
اما مشدی جواد که بقال محله بود قبول کرد که مدتی شاگردیش را بکنم. صبح تا غروب جلوی دکان را جارو می کردم، آب می پاشیدم، تغار های خالی ماست را می شستم، پیت های خالی پنیر را روی هم می چیدم و پادویی می کردم غروب به غروب دو ریال به من مزد می داد که معمولا از خودش سیب زمینی و پیاز و بادمجان و گاهگاهی هم پنیر می خریدم.
فکر می کنم بعد از مرگ پدر، شاید دو سالی، ما همیشه و همیشه شام سیب زمینی پخته می خوردیم و این غذای غیر قابل تغییر ما شده بود و عجیب است که نه دلمان را می زد و نه آن طوری که امروزه می گویند به کمبود ویتامین و فلان بهمان هم مبتلا نشدیم. البته ناهار چیز دیگری می خوردیم. بورانی کدو – بادمجان، خیلی که وضعمان خوب بود کوکوی سبزی می خوردیم که بوی خوش آن تا سر کوچه می پیچید و آن روز برای ما ضیافتی بود.
گوشت فکر می کنم هر ماه یکبار هم نمی توانستیم بخوریم چون این بلا گرفته همیشه ایام گران بود و هست، اما چون نمی خوردیم دلمان هم نمی خواست یا شاید مناعت طبعمان ابراز نمی کرد.
مادر،‌همیشه قسمت خوب هرچه را که داشتیم برای من می گذاشت و خودش گاهی به بهانه بی میلی گاهی به بهانه کم اشتهایی و زمانی به خاطر سردرد از خوردن آنچه من دوست داشتم ابا می کردو متأسفانه چیزی نبود که من دوست نداشته باشم!!!.
وقتی یکسال از مرگ پدر گذشت رفتار همسایه ها با ما جور دیگر گشت، زنها کم کم با مادرم قطع رابطه کردند و برعکس مرد ها ، مدام یا از من حال مادر را می پرسیدند یا هرازگاه که او را توی کوچه می دیدند به حرفش می کشیدند. مخصوصاً مشدی جواد که گاهگاهی توی دستمال پنج تا تخم مرغ می گذاشت و موقع غروب به من می داد و به مادرم سلام می رساند.
زن بند اندازی بود که از زمان حیات پدر، ماهی یکبار به خانه ما می آمد و سرو صورت مادر را صفا می داد و سمه و سرمه می کشید سرخاب و سفیدآب می فروخت،‌اما بعد از مرگ پدر،‌مادر جوابش کرده بود، دیگر نمی آمد.
یکروز که برای ناهار به خانه آمدم خاله رقیه خانه ما بود.
فکر کردم یکسال گذشته و مادر می خواهد بازهم سر و رویی صفا بدهد، نمی توانم بگویم دلگیر یا خوشحال شدم، حالتی گس داشتم، یکدل دوست داشتم که مادر غم پدر را فراموش کند،‌یکدل می گفتم: نه.
اما مادر با خاله رقیه سرسنگین بود.
- بالاخره کی جوابم را می دهی؟
- جوابت را دادم رقیه خانوم.
- اینکه جواب نبود جواب حسابی می خواهم.
- همان بود که گفتم.
- پس بلند شوم بروم، امروز ما را از کار و زندگی انداختی آخرش هم هیچی به هیچی.
- بمان لقمه نانی داریم با هم بخوریم.
با سربلندی گفتم: مادر تخم مرغ پخته داریم.
خاله رقیه خندید و گفت:
- نوش جان خودتان، بچه هایم و آقا مصطفی حتماً حالا دلواپس من هستند.
بلند شد و چادر شبش را به کمر بست روبندش را انداخت و راهی شد.
توی حیاط شنیدم که به مادر می گفت:
- بالاخره چی؟ جوانی، خوشگلی، حیف است.
- تمام شد رقیه خانم،‌مال من تا همین جا بود، تمام شد.
- باز هم فکرهایت را بکن من بر میگردم.
- خانه خودت هست هر وقت بیایی قدمت بالای چشم، فقط خواهشم را فراموش نکن ایندفعه حتماً بیار.
وقتی صدای بسته شدن در را شنیدم،‌شلوارم را در آوردم و سفره را از روی طاقچه برداشتم روی زمین گذاشتم، نان را مادر همیشه توی سفره می پیچید
- مادر تخم مرغ ها کجاست؟
مادر مثل اینکه به زور آتش درونش را مهار کرده بود، چنان فریاد زد که من هاج و واج شدم.
- تخم مرغ و کوفت. الهی حناق بگیرد مردیکه الدنگ
- !!؟
- خاک بر سر از ریش سفیدش و موی سیاه نوه هایش خجالت نمی کشد.
- کی مادر؟ چی شده؟
- ببین رحیم دیگر از این مردیکه احمق تخم مرغ نگیر فهمیدی؟
- سیب زمینی و پیاز هم نگیرم؟
کمی فکر کرد و گفت:
- نه نگیر هرچند پول می دهی اما نگیر میروم بازار می خرم.
اما دو روز دیگر مشدی جواد با یک اردنگی مرا از دکانش بیرون کرد.
یک هفته ای در محله ای دیگر اتاق گرفتیم اما نه کاری برای من بود نه برای مادر، بالاخره آخرین خرت و پرت ها را هم فروختیم و بلیط اتوبوس خریدیم و از آن شهر بیرون آمدیم.
ادامه دارد...
قسمت قبل:

آریا بانو


داستان شب/ «شب سراب»_ قسمت اول
1400/01/22 - 22:15

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/563959/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

شگرد جدید بازار خودرو/ تعمیر و فروش خودروهای ناقص به نام خودروی صفر!

کاهش نیرو و اخراج در خودروسازی تسلا/ وقتی ماسک تهدید می کند!

ازسرگیری خرید و فروش غیرقانونی حواله خودرو!

ماجرای تغییر وضعیت برخی برندگان اول ایران خودرو به رزرو

قالیباف قانون واردات خودرو را به دولت ابلاغ کرد

به منتخبان ذخیره در قرعه‌کشی، در مراحل بعدی خودرو داده می‌شود

سیستم قرعه‌کشی فروش خودرو مهندسی شده است؟

«سیاهکلی» نماینده مجلس: قیمت خودروی 206 در دنیا 150 میلیون تومان است، چرا باید در کشور ما 300 میلیون تومان باشد؟

به دستور وزارت صمت عرضه خودرو در بورس کالا تعلیق شد!

تمدید مهلت واریز وجه برندگان قرعه‌کشی خودرو

سازمان حمایت مصرف‌کنندگان: به منتخبان فهرست ذخیره خودرو تخصیص داده خواهد شد

...دوبــاره به کــام دلالان خــودرو!

آخرین جزییات درباره واردات خودرو/ تعرفه ورود خودروی برقی زیر 10 درصد است

توضیحات صمت در مورد علل توقف عرضه خودرو در بورس

خودرو به همه منتخبان قطعی و ذخیره تعلق می‌گیرد

مرحله دوم قرعه کشی خودرو در سامانه یکپارچه تیرماه برگزار می‌شود

ریزش قیمت خودرو در بازار/ بازار راکد خودرو در انتظار سیگنال‌های جدید

اختصاص خودرو به همه 38 هزار و 457 نفر منتخب اصلی و ذخیره طرح جوانی جمعیت/ افزایش تولید خودرو بدون کیفیت بی فایده است

عامل افزایش قیمت خودروهای جدید؟

مونتاژ به جای خودروی ملی/ تا 30 سال آینده درگیر پراید و پژو خواهیم بود

جدول زمانی‌ فروش عادی خودرو

دادفر: مخالفان واردات خودرو، بنزسوار هستند

خبر عجیب از حذف قرعه‌کشی خودرو | حذف قرعه کشی برای خودروهایی که وجود ندارد

ماجرای «ذخیره‌ها» چه بود؟

منتخبان رزرو سامانه فروش خودرو از امروز به سایت خودروسازان مراجعه کنند

خبر مهم وزیر صنعت درباره واردات خودرو/ این خودروهای خارجی جایگزین تیبا و سمند می‌شود

اولین پیش‌فروش بدون قرعه‌کشی محصولات سایپا از فردا

نخستین گام حذف قرعه‌کشی خودرو برداشته شد

آخرین وضعیت مالیات از خودروهای گران قیمت

ایلان ماسک: کارخانه‌های تسلا، کوره پول سوزی هستند

وزیر صمت: خودروهای وارداتی در محدوده 10 هزار دلار و کمتر خواهد بود/ از سرگیری تولید تندر 90 با قطعات روسی!

​​​​​​​ آغاز طرح پیش فروش بدون قرعه کشی محصولات ایران خودرو+جدول

پیش‌فروش 4 محصول ایران خودرو بدون قرعه کشی از فردا (6 تیر 1401)

لغو قرعه‌کشی خودرو تا اطلاع ثانوی/ سامانه یکپارچه تخصیص خودرو اصلا تایید فنی و امنیتی نداشته است

ایست ارزی به ریزش خودرو

فاطمی‌امین:خودروهای اقتصادی سال آینده وارد بازار می‌شوند!

تبعات عبور از اصلاح قیمت خودرو

سلیمی: نباید همه هزینه افزایش قیمت خودرو از جیب مردم جبران شود

شگرد‌ جدید افزایش قیمت خودرو

واردات خودرو به کما رفت؟

قرعه کشی خودرو تا پایان سال حذف می‌شود

روزنامه دولت خطاب به مردم: خودرو نخرید، قطعا ارزان می شود/ محال است امسال قیمت ها بالا برود

قیمت خودرو در دوراهی جدید

برگزاری مرحله دوم قرعه کشی خودرو؛ 25 تیرماه

جزییات تولید خودرو توسط شرکت ماکارونی در ایران!

بن بست خودرو

نماینده مجلس: در آیین‌نامه واردات خودرو نفوذ موثر خودروسازی‌ها مشهود است؛ طوری تنظیم شده که منافع 2 خودرو ساز را تامین می‌کند

شماره‌گذاری تیبا و سمند متوقف شد/ خودروی آمریکایی پلاک نمی‌شود

لقمه اصلاح قیمت خودرو/ بورسی شدن خودرو چه سودی دارد؟

زمان مرحله دوم ثبت نام خودرو مشخص شد