آریا بانو

آخرين مطالب

داستانک/ برادران ژاپنی مقالات

داستانک/ برادران ژاپنی
  بزرگنمايي:

آریا بانو - اعتماد /به نظر شما کسی با نوشتن پولدار می‌شود؟
سرد بود. آنقدر که دستان، صورتی سرخ به خود گرفته بودند. از برف خبری نبود. سرما اینجا پا سست کرده و مانده بود. همیشه برف در بالای شهر می‌بارد و سوز خود را به مردم پایین شهر هدیه می‌دهد. آنجا زیباست و اینجا سرد. آسمان هم داشته‌هایش را با عدالت تقسیم نمی‌کند. طبق معمول من زود به قهوه‌خانه رسیدم و منتظر برادران ژاپنی ماندم. البته اکبر و اصغر نه برادر هستند و نه ژاپنی. رفاقت زیاد، آرزوهای مشترک و علاقه فراوان به ژاپن این لقب را برای آنها هدیه آورده است. منتظر و لرزان کنار بخاری هیزمی در قهوه‌خانه نشستم. از خصوصیات میدان راه‌آهن، رفت‌وآمد هوایی و قطارهاست. حال سرما را هم به آن بیفزایید تا لرزش را بیشتر هم احساس کنید. اینجا همه‌ چیز ناب است؛ مردی که کنار قلیانش روزنامه می‌خواند، رفیق‌هایی که در زاویه‌ای به صحبت مشغولند و مردی که به نقطه‌ای خیره مانده و سکوت کرده است. بعد از مدتی اکبر و اصغر هر دو با بالاپوش سبز و کلاه به سر وارد شدند.
اکبر: «داداش کوچیکه باز دیر اومدی.
 بهمن: «دست پیش می‌گیری پس نیفتی؟»
اصغر: «داش، من نمیدونم صبح تا شب این پسر چی می‌نویسه.»
اکبر: «به این بچه کار نداشته باش. فردا برای قرعه‌کشی می‌برمش. انشالله رفتنی می‌شه. ژاپن درس و مشق می‌نویسه اونجا بهش پول میدن.»
بهمن: «درس و مشق؟»
اکبر: «داداش سه پرس املت بیار. بهمن تاریخ آگهی رو نگاه کن».
اصغر: «اصلا نمی‌خوره بهمن برادرت باشه. آخه با نوشتن کی پولدار می‌شه».
 سکوت کردم. به نظر شما کسی با نوشتن پولدار می‌شود؟ آرزوها قیمت دارند؟ نمی‌دانم، ولی همه چیز پول نیست. خوبی رویا داشتن برای همین است؛ انسان‌ها را سرپا نگه می‌دارد. شاید خیلی‌ها بپرسند حالا که به رویاهات رسیدی بعدش چی؟ خب این هم یک جور سر گرمی است. بعدش هم رویای دیگر؛ تا اینکه زمان مرگ هر کسی فرا برسد. اصغر برگه آگهی را از من قاپید و با دقت به آن نگاه کرد.
اصغر: «حاجی درسته. سالش که هفتادِ، ورزشگاه آزادی».
اکبر: «بابا تو سواد مواد درست حسابی نداری. بده من نگاه کنم».
اصغر: «ببخشید آقای دکتر، مطب ساعت چند باز می‌شه؟ سیکل هم نداره، کلاس میذاره.»
اکبر آگهی را گرفت. چشمان اکبر آنقدر درشت است که ریزترین چیزها از دیدگانش پنهان نمی‌ماند. تیرویید، بیماری بدی است. تورم در همه جا دیده می‌شود؛ مخصوصا گلو، صورت و چشمان. حسین قهوه‌چی در پستو ایستاده بود. برای برداشتن قلیان از طبقات بالا تلاش بی‌وقفه‌ای می‌کرد که بی‌نتیجه ماند. اصغر به سمت او رفت. دستان اصغر کمی دراز‌تر از حد معمول هستند برای همین به غیر از لقب اصغر ژاپنی به اصغر هشت‌پا هم معروف است. بدون دورخیز با کش آمدن دستانش، قلیان را از طبقات بالا به حسین قهوه‌چی داد.
اصغر: «اگه نشه چی؟ سال پیش تو هتل شرایتون هم شمارمون رو نخوندن.»
بهمن: «اگه این‌دفعه نشه مثل خیلی‌های دیگه منتظر آژانس مسافرتی می‌مونید.»
اکبر: «اونجوری 10 سال دیگه هم نوبت‌مون نمیشه. من مطمئنم این بار میشه. آقا استادیوم آزادی فردا شلوغ می‌شه. از امشب بریم شماره قرعه‌کشی گیرمون نمی‌آد.»
اصغر: «فردا کله سحر میریم. من امشب باید مسافرخونه شیفت باشم.»
اکبر: «خیلی خُب، فردا صبح با هم میریم. من و بهمن کنار مسافرخونه کویر می‌ایستیم.»
بهمن: «چرا من؟»
اکبر: «ژاپنی‌ها برای نوشته‌هات پول میدن.»
بهمن: «ممنون. اونجا از این خبرا نیست. شاید یه روزی به پاریس برم ولی فردا با شما میام تا کنارتون باشم.»
روز بعد، با اتوبوس دو طبقه، به سمت آزادی حرکت کردیم. نگاه کردن به اطراف از طبقه بالای اتوبوس را همیشه دوست داشتم. با اینکه از همه دوری ولی به همه چشم می‌دوزی. چشم در چشم شدن با مردم برایم عذاب است. از طرفی هم‌قد شدن با درختان موهبت خوبی است. اینکه فقط با کمر و پاهای‌شان حرف بزنید، لذت‌بخش نیست. با آنها باید چشم در چشم شوید. چشم می‌چرخانم. شهر، دیگر بوی جنگ نمی‌دهد. فقط خاطراتی از آن همه ‌جا پخش است؛ پرچم‌ها و عکس‌ها.
اصغر: «اکبر یه نگاه بنداز ترافیک نیست.»
اکبر چشمان گردش را گردتر کرد.
اکبر: «صبح ترافیک کجا بود.»
بهمن: «هنوز فرصت داریم.»
به ورزشگاه آزادی رسیدیم. خیلی شلوغ بود ولی از بوق‌چی، پرچم و کوری خبری نبود. شور و شوق همه ‌جا دیده می‌شد ولی نه برای ماندن برای رفتن. شرایط پس از جنگ از خود آن هم سخت‌تر است. بعد از جنگ، کشور شرایط اقتصادی خوبی را نمی‌گذراند. خیلی‌ها دوست دارند از اینجا بروند تا بتوانند کمی راحت‌تر زندگی‌شان را بچرخانند. ژاپنی‌ها خوب پول می‌دهند یا حداقل ین‌های آنها به خوبی تغییر می‌کند و اعتبار می‌گیرد. انتهای صف بودیم ولی به بلیت می‌رسیدیم.کمی دورتر از هیاهوی مردم، فوجی از پرندگان کوچ می‌کردند؛ بدون صف، بلیت و قرعه‌کشی.
اکبر: «می‌گم اصغر از اینجا دست دراز کن تا بلیت بگیری.
اصغر: «خودتو مسخره کن قورباغه.»
بهمن: «شما قراره اونجا چیکار کنید؟»
اکبر: «هر کاری.»
اصغر: «من شنیدم ژاپنی‌ها مرده‌هاشون رو می‌سوزونن. اگه موقع سوختن صدا در بیاد، پول بیشتری هم می‌دن.»
اکبر: «چندتا ترقه مرقه می‌ندازیم همه ‌چیز حل میشه.»
با خنده فراوان وارد استادیوم شدیم. هوا همچنان سرد بود. هر سه به بالاپوش‌ها‌ی‌مان پناه بردیم. خورشید به شهر من نمی‌تابید. او در سیاهی ابرها پنهان شده بود. نگاهم به جمعیت خیره ماند. انگارکل ایران اینجا جمع شده‌اند. نمی‌دانم 40 هزار نفر، 50 هزار نفر و شاید هم بیشتر. چشمان بارقه‌ای از امید و ترس را همزمان در خود داشتند. جبر، حکمی است که انسان را در موقعیت‌های ناخواسته قرار می‌دهد. انتخاب درکنار جبر، تعریف خود را از دست می‌دهد و رنگ می‌بازد. رفتن از پایین به بالای شهر یک ساعت هم زمان نمی‌برد ولی زمان بین ما و آنها فاصله‌ها را تعیین نمی‌کند. موقعیت و اقتصاد است که تعیین می‌کند انتخاب کنید یا انتخاب شوید. استرس همه جا موج می‌زد. چند ساعتی طول کشید تا همه وارد شدند. در دستان‌شان کاغذهای امید بود. مجری اعداد قرعه را می‌خواند. اصغر از استرس ناخن‌های دست‌هایش را می‌جوید. چشمان و گلوی اکبر بیشتر پف می‌کردند. مثل قورباغه‌ای که باد در غبغب می‌اندازد. شماره‌ها خوانده شدند. برخی با خواندن شماره‌های‌شان به هوا برمی‌خاستند و برخی دیگر در خود فرو می‌رفتند. خواندن اعداد به پایان رسید. از میان8 ‌هزار نفر خوش‌شانس، برادران ژاپنی سهمی نداشتند. چند ساعت بعد،کنار ورزشگاه هر دوی آنها روی زمین نشستند. سیگار بهمن کوچک را روشن کردند و با عصبانیت پُک می‌زدند.
اکبر: «حاجی ما اصلا شانس نداریم.»
اصغر: «تو هفت آسمون هم یه ستاره نداریم. پول جمع نکنم، صغری رو میدن به پسر عموش.»
اکبر، عکس منطقه‌ای از ژاپن را از کیف پولش درآورد و به آن نگاه کرد.
بهمن: «حالا غمباد نگیرید. شاید قرعه‌کشی بعدی.»
اکبر: «راه بعدی می‌مونه؛ قاچاقی.»
بهمن: «داداش خطرناکه.»
یک سال بعد، اکبر و اصغر قاچاقی از مرز خارج شدند و به ژاپن رسیدند. بعد از چند ماهی به علت ترقه انداختن موقع سوزاندن مرده از آنجا بیرون‌شان کردند و به ایران برگرداندند. حالا اصغر به خاطر دست درازش در رستوران کار می‌کند و در آنی همه ظرف‌های کثیف را جمع می‌کند و مدیرش از او راضی است. اکبر هم کمک ‌راننده قطار است. لابد از دور دهقان‌های فداکار را تشخیص می‌دهد و ترمز قطار را می‌کشد! ولی همچنان هر دو منتظر آگهی‌های مهاجرت به کشورهای دیگر هستند. من همچنان سوار اتوبوس دو طبقه می‌شوم و خیابان‌ها را تماشا می‌کنم. صبح سوار و غروب پیاده می‌شوم. شاید یک روز حین همین سفرهای درون‌شهری، آگهی قرعه‌کشی مهاجرت به پاریس را در تیر‌ برق‌های هم‌قد اتوبوس ببینم. از این ارتفاع فقط خیابان‌های بعدی مشخص هستند نه شهر دیگر، نه کشور دیگر. نمی‌دانم آسمان من با آسمان آنجا فرق می‌کند یا نه! ‌ای کاش همه حق انتخاب داشتند. ای‌کاش هیچ‌کس نمی‌رفت حتی قاصدک‌ها؛ با رفتن آنها هم اینجا از چشمان‌شان خالی می‌ماند.
نویسنده: پیام بهاری

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/536325/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

قیمت خودروهای وارداتی اعلام شد

تولید ایران‌خودرو و سایپا؛ هر روز کمتر از دیروز!

ثبت‌نام سومین مرحله قرعه‌کشی خودرو آغاز شد | اسامی خودروها، قیمت و زمان تحویل

کدام خودروها فرسوده محسوب می‌شوند؟

زمان ثبت نام سومین مرحله قرعه‌کشی یکپارچه خودرو تمدید شد

سرقت قطعات خودروهای وارداتی در گمرک/ خودروها را بی زاپاس و ضبط به ما تحویل دادند

صادرات خودرو بیشتر شبیه شوخی است

قرعه‌کشی سومین مرحله سامانه تخصیص خودرو، امروز ساعت 14

سود میلیاردی واردات خودرو برای مافیای دولتی! /مردم امسال منتظر خودروی وارداتی نباشند

قرعه‌کشی سومین فروش یکپارچه خودروها/زمان اعلام نتایج

سود میلیاردی واردات خودرو برای مافیای دولتی!/ مردم امسال منتظر خودروی وارداتی نباشند

سناریوهای برجامی واردات خودرو

وارداتی‌های بازار خودرو گران شدند/ آخرین قیمت تویوتا، رنو، کیا و هیوندای

نتایج سومین مرحله قرعه‌کشی خودرو اعلام شد

عکس | کیا سول 600 میلیون تومانی در کره ، گزینه جدی واردات به ایران می شود؟

نماینده مجلس: تعیین عوارض شناور برای واردات خودرو یعنی سجده در برابر پراید

بررسی نوسانات قیمت خودرو در بازار 10 روز اخیر

تکلیف خودروهای توقیفی در گمرک مشخص شد/ فقط ترخیص این خودروها ممنوع است

شروط عجیب و غریب برای واردات خودرو

لکسوس، بنز، پورشه، بی ام و، کیا و هیوندا به مزایده می‌روند

قیمت پراید برابر با یک سال‌ و نیم درآمد خانوارهای شهری/ رشد 17 برابری قیمت پراید در 11 سال

تا کی مردم باید تاوان ارابه های مرگ و مافیای خودرو را بدهند؟

واردات «غیراقتصادی» برای خودروی اقتصادی

قرعه‌کشی خودرو هر ماه برگزار خواهد شد

افزایش قیمت خودرو در جهان

با آئین‌نامه نوشته شده برای واردات، قیمت خودرو بدون تغییر باقی می‌ماند

خودرو در پسا قرعه‌کشی

آغاز مزایده خودرو های خارجی/فرصتی برای شیفتگان خودروهای لوکس

مزایده خودرو های خارجی آغاز شد

راز حراج لوکس‌های دپویی | تاثیر ورود دپویی‌ها به بازار

خداحافظی با سمند و پژو 405

جهش دلار خودروهای چینی بازار را گران کرد/ برلیانس کراس 20 میلیون تومان گران شد

سامانه یکپارچه فروش خودرو حذف شد

گرانی مجدد خودرو در راه است؟

فردا آخرین مهلت بازدید و ثبت قیمت در مزایده خودروهای خارجی

جزئیات حذف فروش خودرو در سامانه یکپارچه خودرو/ قرعه کشی محصولات ایران خودرو ادامه دارد

لیست برندگان مزایده خودرو‌های خارجی 16 مهر اعلام می‌شود

حراج مال غیر در مزایده خودرو؟

آغاز فروش 3ماهه و یکساله 8 محصول ایران خودرو+ جدول

اجرای 2 طرح فروش فوری و پیش فروش محصولات سایپا (+جدول و جزئیات)

سامانه یکپارچه، بازنده پرهیاهو؟

مردم قدرت خرید خودروی صفر ندارند

زمان قرعه کشی محصولات ایران خودرو تغییر کرد

منتظر خودروهای وارداتی نباشید/ وعده کاهش قیمت خودرو اشتباه بود

برگزاری دور جدید مزایده خودروهای خارجی رسوبی

وزیر صمت : واردات خودرو به طور قطع انجام می‌شود/ تایید شرایط دو شرکت برای واردات خودرو

پیشنهادهای قیمتی خودروسازان به صمت رسید/ اصلاح قیمت خودرو قطعی شد

پژو پارس رکورددار خرید شد/ ثبت نام حدود 3 میلیون نفر برای خرید 10 هزار خودرو

اعلام اسامی برندگان مزایده خودروهای خارجی | قیمت‌های پیشنهادی مشخص شد

مذاکره برای واگذاری خودروسازان در مراحل پایانی/ خروج تارا از گردونه قرعه‌کشی، به‌زودی