آریا بانو
3 متن داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی با ترجمه فارسی
پنجشنبه 31 تير 1400 - 05:18:01
آریا بانو - داستان های کوتاه انگلیسی برای زبان آموزان نکات کلیدی آموزشی بسیاری دارند. برای مثال شما می توانید با خواندن 3 متن داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی با ترجمه فارسی، که در این مطلب آمده است، بسیاری از کلمات مهم در این زمینه را یاد گرفته و با روش استفاده از ان در جملات نیز آشنا شوید.
متن داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی
1. داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی از بانک

آریا بانو


An old lady went out shopping last Tuesday
She came to a bank and saw a car near the door. A man got out of it and went into the bank
She looked into the car. The keys were in the lock
The old lady took the keys and followed the man into the bank
”.The man took a gun out of his pocket and said to the clerk, “give me all the money
,But the old lady did not see this. She went to the man, put the keys in his hand and said
“!Young man, you’re stupid! Never leave your keys in your car; someone’s going to steal it”
The man looked at the old woman for a few seconds
Then he looked at the clerk and then he took his keys, ran out of the bank, got into his car and drove away quickly
without any money
سه شنبه ی قبل، خانم مسنی برای خرید رفت بیرون. او به بانکی رسید و ماشینی را نزدیک در بانک دید. مردی از ماشین بیرون آمد و داخل بانک شد. آن خانم توی ماشین را نگاه کرد. سوییچ روی ماشین بود.
خانم مسن سوییچ را برداشت و مرد را تا داخل بانک دنبال کرد.
مرد تفنگی از جیبش در آورد و به کارمند بانک گفت: “همه پولها را بده من.”
اما خانم مسن این را ندید. او به مرد نزدیک شد، سوییچ را در دستش گذاشت و گفت: “مرد جوان، تو احمقی! هیچ وقت سوییچ را در ماشین نگذار؛ کسی آن را خواهد دزدید.”
مرد برای چند ثانیه به خانم مسن نگاه کرد. بعد به کارمند بانک نگاه کرد و بعد سوییچ اش را گرفت، دوید بیرون از بانک، سوار ماشینش شد و به سرعت راند و رفت، بدون هیچ پولی.
2. داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی در رستوران

آریا بانو


Jenny delivered food for a restaurant. She read the newspaper and said, “Uh oh”. There was a story about a thief. He stole food, and no one had seen him. Even the police couldn’t catch him. Jenny was a little scared. She worked close to that area
جنی غذای یک رستوران را تحویل می داد و روزنامه می خواند و گفت: اوه اوه، داستانی در مورد یک دزد بود. او غذا می دزدید و هیچ کس این دزد را ندیده بود حتی پلیس نمیتوانست او را بگیرد جنی کمی ترسید، او در نزدیک به آن منطقه کار می‌کرد.
The newspaper included a message from the police: If anything strange occurs, call us. If you help us to catch the thief, You’ll earn a reward
روزنامه شامل یک پیام از طرف پلیس بود، اگر چیز عجیبی به وقوع پیوست با ما تماس بگیرید اگر به ما کمک کنید که این دزد را بگیریم، پاداش خواهید گرفت.
?Jenny talk to Jim. He managed the restaurant. Do you know about the thief
جنی با جیم صحبت کرد و او رستوران را مدیریت می‌کرد آیا درباره دزدی چیزی می دونی؟
Yes, he said. But he steals more than one person can eat. And why haven’t the police stop him yet? It’s a mystery. If you see him, contact the police.Don’t run after him
او گفت :بله ، او بیش از آنچه که یک نفر می تواند غذا بخورد دزدی میکند و اینکه چرا پلیس هنوز او را متوقف نکرده است؟ این یک راز است، اگر او را دیدی با پلیس تماس بگیر او را دنبال نکن.
Jenny drove to a customer’s house. She left her car and opened the gate to the house. But then she heard a noise by her car. She yelled, “ Thief !” . She wasn’t scared. She wanted the reward. she did the opposite of what Jim told her to do
جنی به سمت خانه مشتری رفت. اتومبیل خود را ترک کرد و در خانه را باز کرد اما بعد از آن صدایی از ماشینش شنید. او فریاد زد: دزد، او نترسید، او پاداش را می‌خواست او مخالف آنچه که جیم به او گفته بود عمل کرد.
“Hey” , she yelled.” get back her!” She set the food on the ground and run to her car. But the thief had already left with the food. Jenny followed a noise around the corner. She was amazed
او فریاد زد، هی برگرد اینجا. او غذا را روی زمین گذاشت و به سمت ماشین خود دوید.
اما دزد با غذاها قبل از آن رفته بود. جنی صدای ای را که از پیچ خیابان شنیده می‌شد را دنبال کرد، شگفت زده شد.
She saw a dog and some puppies. They were eating her food! They look thin and scared. “The actual thief is just a dog. She’s feeding her puppies,”
she said. That’s why she’s still so much food
او سگی را با توله هایش دید، آنها مشغول خوردن غذایش بودند آنها لاغر و ترسیده، به نظر می رسیدند او گفت دزد واقعی فقط یک سگ است او در حال تغذیه دادن به توله هایش است، او گفت : به همین دلیل است که چرا این همه غذا را می دزدند.
Jenny felt bad. She tried to comfort the dogs with another plate of food. Then she took them back to the store. Everyone there took a puppy home. Jenny called the police. She told them there was no real thief
جنی احساس بدی کرد و تلاش کرد تا با بشقاب دیگری از غذا این سگ ها را آرام کند سپس او را به فروشگاه برگرداند. هر کس یک توله سگ را به خانه خود برد. جنی با پلیس تماس گرفت و به آنها گفت که هیچ دزد واقعی وجود ندارد.
Jenny didn’t do it to receive the reward anymore. She said, “It was just a dog.
But there’s no charge for catching this ‘thief’ “. she said. “My new dog is a better reward.”
دیگر جنی این کار را نکرد تا جایزه بگیرد؛ گفت آن فقط یک سگ است. اما برای دستگیری این دزدی به هیچ پاداشی وجود ندارد، او گفت سگ جدید من یک پاداش بهتر است.
2. داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی از پیرمرد

آریا بانو


One day, a Thief saw an Old Man counting his money. The Thief wished to snatch his money by making some excuse.
The Thief decided to fool the Old Man and take away his money.
“Why are you stealing fruit from my orchard?” the Thief shouted in anger at the Old Man.
“You must be mistaken,” said the Old Man. “I do not like fruits, so why should I steal from your orchard?”
“Oh stop it!” growled the Thief. Then he thought for a while and said, “Ah! Last year, you spoke bad things about me to your neighbour.”
“No! That cannot be true. I did not live in this house last year,” replied the Old Man.
“Well then, if it was not you, it certainly must have been your brother,” shouted the Thief.
“It cannot have been, for my brother died two years ago, answered the Old Man.
“Never mind, I know it was definitely an Old Man like you, I will not accept excuses anymore,” said the Thief. Then, he snatched the Old Man’s money and ran away with it.
Bad people will find any excuse to do bad things.
یک روز، دزدی، یک پیرمرد را مشغول شمردن پول هایش دید. دزد آرزو می کرد تا با بهانه ای مقداری از پول های او را بدست آورد.
دزد تصمیم گرفت تا پیرمرد را فریب دهد و پول او را بگیرد.
دزد با عصبانیت بر سر پیرمرد فریاد زد :” چرا میوه های باغ مرا دزدیدی؟”
پیرمرد گفت: ” شما اشتباه می کنید، من اصلا میوه دوست ندارم، پس چرا باید میوه های باغ شما را بدزدم؟”
دزد غرغرکنان گفت: ” بس کن” سپس برای دقایقی فکر کرد و گفت : آه، سال گذشته، تو در مورد من چیزهای بدی به همسایه ات گفتی”
پیرمرد گفت ” نه! این نمیتواند درست باشد، چون من سال گذشته در این خانه زندگی نمیکردم.”
دزد فریاد زد: “خب در این صورت اگر تو نبوده ای، حتما برادرت بوده است”
پیرمرد جواب داد:” این هم نمی تواند درست باشد، چرا که برادرم دو سال پیش مرده است”
دزدگفت : اشکالی ندارد ، من میدانم که یک پیرمرد دقیقا مثل تو این کار را انجام داده است، من دیگر هیچ عذری را نمی پذیرم. سپس او پول پیرمرد را از دستش ربود و فرار کرد!
افراد بد هر بهانه ای برای انجام کارهای بد پیدا می کنند.
سخن آخر
امیدواریم از خواندن این مجموعه داستان کوتاه انگلیسی درباره دزدی لذت برده باشید. پیشنهاد می کنیم اگر به خواندن متن ها و جملات انگلیسی علاقه دارید، 27 مورد از بهترین جملات انگلیسی درباره زندگی را نیز در انگیزه بخوانید. همچنین شما می توانید 3 داستان کوتاه انگلیسی درباره سفر و مسافرت در تعطیلات (با ترجمه) را نیز در انگیزه مطالعه کرده و از این داستان ها نیز کلمات تخصصی بیشتری بیاموزید.

http://www.banounews.ir/fa/News/629566/3-متن-داستان-کوتاه-انگلیسی-درباره-دزدی-با-ترجمه-فارسی
بستن   چاپ