آریا بانو
حکایت/ پند نیکوی استاد
دوشنبه 20 ارديبهشت 1400 - 05:19:14
آریا بانو - خراسان / روزی استادی فرزانه مشغول آموختن درس به شاگردانش بود که فردی بدکار که اهل شهر او را به خشونت و خرابکاری می‌شناختند، وارد مکتب‌خانه شد. شاگردان با خشم به او می‌نگریستند و در دل هزار دشنام به او می‌دادند که چرا مزاحم آموختن آن‌ها شده‌است. آن مرد رسوا رو به حکیم نموده، چند سوال ساده کرد و رفت.
فردای آن روز، شاعر مدیحه‌سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت کرده تا به پای کرسی استاد برسد. دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود. یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود، در میانه کوچه جلوی استاد را گرفت و پرسید: «چگونه است دیروز قداره‌کشی به دیدارتان آمد و پاسخ پرسش‌هایش را گفتید، ولی امروز شاعر و نویسنده‌ای سرشناس آمده، محل درس را رها کردید؟» حکیم گفت: «یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه می‌زند، اما یک سخنور خودفروخته کشوری را به آتش می‌کشد.»
برگرفته از «امثال و حکم»

http://www.banounews.ir/fa/News/584858/حکایت--پند-نیکوی-استاد
بستن   چاپ