آریا بانو
قند پارسی/ روز مرگم را بگو
شنبه 21 فروردين 1400 - 21:54:00
آریا بانو - آخرین خبر /گفت: روز مرگم را بگو
گفتم: هر وقت با دنیا بی حساب شدی، همان لحظه میمیری. هرگاه به لحظه ای رسیدی که نه دِینی بر تو داشتند (از نگاه خودت) و نه مدیون کسی بودی (از نگاه دیگران)؛ همان لحظه جانت می رود. پس تا زنده ای؛ یا بدهکاری یا طلبکار. حساب دفتری ات که صفر شد، همان آن، جان خودش می رود.
گفت: پس آنانکه به جنگ خوبی ها رفتند و در آن ستیزه ها جان دادند چه؟
گفتم: طوری جان دادند که بی حساب شدند.
گفت: پس لعنتی که بعد از مرگ به آنان میدهند چه؟
گفتم: این ها آموخته های زنده ها است.
گفت: پس بهشت و جهنم چه؟
گفتم: زغال تویی
گفت: کاش می فهمیدم.
گفتم: در فهم نیاید. هر چه هم که در فهم آید؛ باز هم فهم است و فکر است. اگر چیزی در فهم آمد ؛ نگو عالم معنا را فهم کردم چون در فهم نیاید، پس چیزی که تو فهم کردی؛ توهم است نه معنا!
گفت: آنجا راحتم یا دلتنگ؟ هدف چیست؟
گفتم: مانند ما نمی گویند هدف، بلکه چیزی دگر است. نمی گویند آرامش، چیزی دگر است. حرف زدن نیست، صدا و سخن نیست، چیزی دگر است...
فعل و فاعل نیست، چیزی دگر است. دوستت دارم نیست، چیزِ دگر است. خنده نیست، چیزی دگر است. دانستن نیست، مهر نیست، دل نیست، گرسنگی نیست، زاد و ولد نیست، واژه نیست، کلمه نیست.
آنجا هفت جزءِ دگر دارد. جامد و مایع و گاز و صدا و نور و خلاء و فکر نیست. اجزایی دگر است.
مکان نیست. اجزا نیست.
همه چیز، چیزی دگر از اینجاست...
چیز نیست، دگر نیست، نیست نیست، است نیست...
گفت: پس چه گویم؟
گفتمش: خیره بمان هیچ مگو
از کتاب "خودتی"
پویان گیلانی

http://www.banounews.ir/fa/News/562154/قند-پارسی--روز-مرگم-را-بگو
بستن   چاپ