آریا بانو - آخرین خبر /ابراهیم ادهم بوستانی را حافظ کرد بود. روزی مردی سپاهی آمد و اندکی
میوه خواست. ابراهیم امتناع کرد. سپاهی تازیانه ای بر سرش کوفت.
ابراهیم سرش را تکان داد و گفت: سری را که سال ها عصیان خدا کرده است، تازیانه زن. سپاهی، ابراهیم را بشناخت و بپوزش آغازید. ابراهیم گفت: آن سر که در خور پوزش بود. در بلخ جا نهاده ام.
قسمت قبل:
قند پارسی/کشکول شیخ بهایی؛ دفتر اول 1399/11/22 - 22:01