بزرگنمايي:
آریا بانو - آیا دوست دارید اشعار شاعری را بخوانید که فیلسوف، ریاضیدان و منجم بوده؛ عمر خود را در راه کسب علم صرف کرده و با این حال به خوشباشی و غنیمت شمردن لحظه توصیه میکند؟ چنین شاعری فقط میتواند غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیّام نیشابوری (427 ـ 510) باشد که اعجوبهای منحصر به فرد در دانش و ادبیات است. او اشعارش را در قالب رباعی سروده است؛ رباعیات خیام دیدگاه فلسفی او را درباره مرگ و زندگی نشان میدهند و به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شدهاند. خیام در دنیا شناخته شده است و مجسمهای از او در سازمان ملل متحد قرار دارد. همچنین روز بیست و هشتم اردیبهشت را به عنوان روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نامگذاری کردهاند. مطلبی که پیش روی شماست بهترین اشعار خیام نیشابوری هستند که در قالب رباعی سروده شدهاند.
بهترین اشعار خیام نیشابوری
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گِلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
بهترین اشعار خیام نیشابوری
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینه زنگ خورده و جام جمیم
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در دهر هر آنکه نیمنانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
اشعار خیام در مورد
عشق و جوانی
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بودهست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
خیام، اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
با سروقَدی تازهتر از خرمن گل
از دست منه جام می و
دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر
لب کشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
هر جا که گلی و لالهزاری بودهست
آن لاله ز خون شهریاری بودهست
هر برگ بنفشه کز زمین میروید
خالیست که بر روی نگاری بودهست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
هر ذره که در خاک زمینی بودهست
پیش از من و تو تاج و نگینی بودهست
گرد از سر آستین به آزرم فشان
کآن هم رخ خوب نازنینی بوده است
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
هر سبزه که برکنار جویی رسته است
گویی ز
لب فرشتهخویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لالهرویی رسته است
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زآنسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
بهترین اشعار خیام نیشابوری
ز آن می که حیات جاودانیست بخور
سرمایه لذت جوانیست بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
سازنده چو آب زندگانیست بخور
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زآنکه به زَرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
شعر خیام در مورد مرگ و عمر
هریک چندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمریکه اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کآنها که بجایند نپایند بسی
و آنها که شدند کس نمیآید باز
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت
بیمونس و بیرفیق و بیهمدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت
هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ماست میپیمایند
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
بهترین اشعار خیام نیشابوری
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار
آه این چه شراب است که تا روز شمار
بیخود شده و بیخبرند از همه کار
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
اشعار خیام در مورد خدا و دین
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همهجا مدام خوانند آن را
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در
پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتیرویی
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر
لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به
عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
بر من قلم قضا چو بی من راندند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و
شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه
اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان که را بود زهره این
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
ای دل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی میساز
کآنجا که بهشت است رسی یا نرسی
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و
شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
〜〜〜〜〜✿❀✿〜〜〜〜〜
سخن آخر
آنچه خواندید بهترین اشعار خیام نیشابوری منتخب از دیوان تصحیح شده دکتر غنی بودند. امیدواریم با تفکرات و فلسفه خیامی آشنا شده و از مطالعه شعرها لذت برده باشید. نظراتتان را درباره رباعیات خیام با دیگر مخاطبان انگیزه درمیان بگذارید. پیشنهادمان به علاقهمندان شعر و ادب فارسی اشعار سعدی ، حافظ شیرازی ، عطار نیشابوری و نظامی گنجوی است.