بزرگنمايي:
آریا بانو -
موسیقی ما / مائده طهماسبی (بازیگر شناختهشدهی
تئاتر و سینما) در برنامهی «یاد بعضی نفرات» از «مرتضی حنانه» میگوید. موسیقیدانی بزرگ که منشا خدماتِ بسیار به
موسیقی ایران بود و آثارِ بسیار خلق کرد که هم عامهی مردم از آن بهره بردند (چون
موسیقی فیلمهایش) و هم آنان که
موسیقی دغدغهی جدیشان است.
متن برنامه:
«خیال شبگردم عنان از کفم ربوده است و هم اکنون با یاد تو و با یاد عید باستانی اشکها خواهد ریخت!...دیشب با نگاه تو آتش مقدس جهارشنبه آخر سال را در جنگلهای رم برافروختم و خشم خدایان معابد روم را برانگیختم... جنگلهای روم آتش مهرپرستان را استقبال کردند!»
این بخشی از نامهای است که «مرتضی حنانه» برای «غلامحسین قریب» نوشت. آنروزها بورسِ ایتالیا را داشت و در آنجا زندگی میکرد.
موسیقی میخواند. مینوشت و در زمینهی دوبلهی
فیلم هم فعالیت میکرد؛ دلش اما وطنش را میخواست در آن سرزمینِ موزهها، دلش خیابان نادری را میخواست. آن مغازهها و آن کوچههای تاریک را. از زندگی در هراس و تنهایی بیزار بود و مینوشت: «وقتی زندگی خالی از
عشق است، درِ قبرستانها باز است...» میترسید آنجا بمیرد و نتواند دیگر بار «سفیدی خیره کنندهی برفهای البرز کوه» را ببیند.
او وطنش را میپرستید و عزمش را جزم کرد تا اصالتِ گمشدهی
موسیقی ایرانی را به جهان نشان دهد. خودش یکروزی کنارِ دفترچهی خاطراتش نوشت: «خدایا چرا باید برادر بزرگتر من با آن مرضِ نفرین شده و برادر کوچک من با آن تصادف لعنتی از دنیا بروند؟ آیا من رسالتی دارم؟ آیا آثار من دارای کمترین اهمیت برای این آب و خاک است؟»
بله! او رسالتِ بزرگی داشت. باید سالها تلاش میکرد تا ارکستر سمفونیک
تهران شکل بگیرد. باید مدام مینوشت و خلق میکرد. باید
موسیقی فیلم در
ایران را سر و سامان میداد. باید هارمونی زوج را بر مبنای مُدهای
موسیقی ایران به وجود میآورد، باید در زمینهی
موسیقی کتاب مینوشت و تالیف میکرد. باید ارکستر فارابی را راهاندازی میکرد؛ حتی اگر سببِ کدورتِ آدمهای بسیاری بشود و بگویند: «چرا حنانه ما را دعوت به همکاری نکرد.» او اما میگفت: «هرکس اثری نوشته یا تنظیم کرده؛ سریعا بیاورد اینجا. ما کارش را اجرا و ضبظ میکنیم؛ ولی منتظر نامه فدایت شوم نباشید؛ چون من خودم هم نامه دریافت نکردهام.»
«مرتضی حنانه» را عامهی مردم با چند اثر میشناسند. یکیاش «هزاردستان» که آن را بر اساس پیشدرآمدی در اصفهان از مرتضی نیداوود نوشت و از نظر رنگارنگی تمها، اثری بسیار پُرمایه است. این کار البته به اختلافِ میان او و زندهیاد حاتمی انجامید. حنانه، 110 دقیقه
موسیقی برای این سریال نوشت و بعدها حاتمی بدون مشورت با او، یکسری
موسیقی دیگر به این سریال اضافه کرد. «حنانه» که اعتراض کرد، «علی حاتمی» به او گفت اگر من لازم بدانم درخت را هم رنگ میکنم و او با طعنه پاسخ داد: «شاید مقداری از این رنگها هم روی اسامی آهنگسازان دیگر رفته و آنها را محو کرده و تنها نام حنانه باقیمانده است.» دیگریاش اما «الا تیتی» با صدای مسعودی است. یک لالایی
مادر برای
پسر نوزادش.
«حنانه» اما فقط موسیقیدان نبود. ادبیات میشناخت. با شعر و شاعران نزدیک بود. به زبانِ فارسی تسلط داشت. نمایشنامه و قصه هم نوشته بود. طراحی و خطاطی هم میکرد. یک روزی پشتِ تلفن، نزاعی سخت با «احمد شاملو» سرِ فردوسی کرد و ضحاک. سالها بعد «اصغر بیچاره» رفت خانهاش و به او گفت: «میدانی شاملو داره میره؟» با تعجب گفت: کجا؟ بیچاره گفت: «امیدی به زنده ماندنش نیست.
سراسیمه شد و گفت همین الان تماس بگیر تا برویم و ببینیمش. «اصغر بیچاره» با تعجب نگاهش کرد و او گفت: «هرچه بوده گذشته، شاملو، شاملوست».
«حنانه» در آن سالهای آخر
سرطان گرفت و میخواست کنارِ «ابن سینا» خاک شود که نشد و در امامزاده طاهر کرج خاکش کردند. خوابش آرام باشد.