آریا بانو
داستانک/ ماجرای عکسی در هوای آلوده
سه شنبه 23 دي 1399 - 11:58:06
آریا بانو - آخرین خبر / دیروز روز بدی داشتم. آلودگی هوا سینه‌ام را خراشیده بود، چشمانم سرخ. موضوعی هم این‌نکبت را تشدید کرد، همه اینها مثل دعوتنامه‌ای برای میگرن لندهور بود. آمد. مثل ایلغار بدمست مغول، لش را یله کرد به چندسوی جمجمه‌ام. دیروز گذشت. صبح آلوده تهران آغاز شد. سرم آرام گرفته بود. تاکسی اینترنتی آمد. این خورشید هم. به راننده که در تقلای خلاصی از ترافیک در هروله کوچه‌پس‌کوچه‌های فرعی بود، گفتم بایستد که عکسی بگیرم. گفت:« این، عکس گرفتن دارد؟ ».گفتم وقتی همه‌ چیز می‌خواهد به تکرار عادتت بدهد، از نو ببین، فکر کن امروز اولین باری است که این گوی آتشین را می‌بینی. بعد این رنگ طلایی شتک زده بر سینه ساختمان‌ها:
تو گفتی که بر گنبد لاجورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد!
یا اصلا فکر کن مادر طبیعت آمده اتاق‌ات و نور انداخته به گندی که زده‌ای؟ ، این یکی را که گفتم خندید. راه که افتادیم، آهی کشید و گفت :« فقط می‌ریم و میایم، دیگه هیچی برای بشر جالب نیست». گفتم آره اما گاهی وسط همه اینها« آشنا زدایی» لذت دارد. همان‌چیز هر روزه را جوری دیدن که اول بار است. راننده گفت «زمانی مسافرت رفته بودم. تابلویی دیدم که خیلی خوشم آمد، سالهاست بر دیوار اتاقم است الان یادم افتاد که سالهاست نگاهش نکردم. چند روز پیش حتی می‌خواستم بیاندازمش دور»بعد‌گفت:« ببینم عکسو». دید و گفت:« خیلی قشنگه، برام بفرست». 
برگرفته از اینستاگرام sahandiranmehr

http://www.banounews.ir/fa/News/493797/داستانک--ماجرای-عکسی-در-هوای-آلوده
بستن   چاپ