آریا بانو
چه چیزی غلامحسین ساعدی را از ما گرفت؟
دوشنبه 3 آذر 1399 - 23:37:57
آریا بانو - ایبنا /«مصطفی مردانی» نویسنده و داستان‌نویس، در یادداشتی زندگی این نویسنده بزرگ را از وجوه مختلف در قاب یک نگاه به تصویر کشیده است.
غلامحسین ساعدی، روانپزشکی که می‌نوشت
این که ساعدی از وجوه روانپزشکی برای نوشتن استفاده کرده، یک حقیقت است. و به قول سامرست موام:«پزشکی به این دلیل که طبیعت انسان را عریان می‌بینیم، مفید است.» و جالب این جاست که ساعدی از این فایده هم گذشت و تخصص روانپزشکی را انتخاب کرد. اما در این که پزشکی شغل اولش بود یا دومش، جای بحث‌های زیادی است. پزشکی در خیابان دلگشای تهران که در مرکز جریان‌های سیاسی و اجتماعی قرار داشت. و در همان دفتر، داریوش مهرجویی وسازندگان فیلم «گاو» جلسه‌های بررسی فیلمنامه را برگزار می‌کردند.
ساعدی چطور ساعدی شد؟
از همان سال 1332 که اولین نوشته‌هایش منتشر شد، نوشتن برای او در رمان و داستان کوتاه خلاصه نمی‌شد. او دو بخش داشت که یکی داستان می‌نوشت و دیگری نمایشنامه. اولی را به اسم واقعی خودش منتشر می‌کرد و برای نمایشنامه‌ها، اسم «گوهر مراد» را برای خودش انتخاب کرد. این گوهر مرادی که این طرف و آن طرف به عنوان لقب ساعدی می‌شنویم، در حقیقت اسمی است که انتهای نمایشنامه‌هایش می‌نوشت. شاید می‌خواست که هویت هر دو بخشش را به صورت مستقل نگه دارد.

آریا بانو


او نمی‌دانست که کدام ایده‌اش برای نمایشنامه بهتر است و کدام برای داستان. بنابراین گهگاهی یک ایده را به هر دو شکل نوشته و شباهت‌هایی بین هر دوی آنها دیده می‌شود. و شاید همین ویژگی در داستان‌های او بوده که اجازه می‌داد به راحتی آنها را تبدیل به فیلم یا نمایشنامه کرد. مثلا داستان کوتاه «عافیتگاه» را هم به شکل داستان نوشت و هم به شکل فیلم‌نامه و این خودش نشان می‌دهد که او روایت را می‌شناخت و برایش تفاوتی نداشت. 
گاو و آثار اقتباسی دیگر
هر کسی که داریوش مهرجویی و فیلم گاو را بشناسد، غلامحسین ساعدی را هم می‌شناسد و برعکس. یعنی «گاو» به تنهایی اثر زیادی در سینمای کلاسیک ایران دارد و بخش زیادی از این موفقیت هم به داستان این نویسنده برمی‌گردد. البته که خود او هم کمک زیادی به موفقیت این پروژه کرد. دفترش را در اختیار مهرجویی و دوستانش قرار داد که جلسه‌های هماهنگی را در آنجا برگزار کنند. و همراهی و همکاری خوبی در این زمینه داشت.
اما فقط گاو نبود که از روی کارهای او ساخته شد. ناصر تقوایی هم فیلم «ارامش در حضور دیگران» را از روی مجموعه «واهمه‌های بی نام و نشان» انتخاب و ساخت‌هاست. داریوش مهرجویی هم یک بار دیگر با فیلم «دایره مینا» از همان مجموعه «عزاداران بیل» از او اقتباس کرد.
اگر چه خود ساعدی هم دستی در نمایشنامه‌نویسی داشت و بارها نمایشنامه‌های او روی صحنه رفت.
نویسنده بود یا پزشک؟
این شور و هیجان، در او وجود داشت. حتی زمانی که پزشکی می‌کرد، مطبش در خیابان دلگشا بود. خیابانی که نزدیک به محل رفت و آمد روشنفکرها بود. پزشکی برایش شغل دوم بود. مطب او هم پاتوق روشنفکرهایی مثل جلال آل احمد و شاملو و دیگران شده بود. هر جریانی که به قلم و نویسندگی مربوط بود، ساعدی به آن وارد شد. می‌خواست کانون نویسندگان باشد که جزو اولین اعضایش بود. چه می‌خواست تشکل صنفی اهل قلم باشد. او همیشه پیش قدم بود.
از همان اول هم فکرش به سمت نویسندگی بود. چون حتی پزشک هم که بود، بیشتر اوقات حق ویزیتش را نمی‌گرفت. انگار که پزشکی را به عنوان شغل خودش نپذیرفته باشد. و به قول سامرست موام، پزشکی را برای دیدن طبیعت عریان انسان انتخاب کرده بود.
ساعدی را چه چیزی از ما گرفت؟
از همان زمان جوانی، سر پرشوری داشت. اولین بار در هجده سالگی به دست ساواک دستگیر شد. درست در زمانی که یک جوان برای تحصیل و دانشگاه تلاش می‌کند، ساعدی در زندان‌های ساواک بود. همین باعث شد که مسیر تحصیلش کمی به عقب بیفتد. اما در نهایت دیپلم طبیعی گرفت و بعدترها در رشته پزشکی دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل شد و مسیرش به تهران و دکترای تخصصی در رشته روانپزشکی ادامه پیدا کرد.
به همان میزان، به دنبال مسائل سیاسی هم بود. بارها و بارها نویسنده‌ها را این طور خطاب می‌کرد که صرفا برای جشنواره‌ها می‌نویسند و کاری به جریان‌های سیاسی ندارند.
او در خرداد 53 و در حالی که مشغول نوشتن تک‌نگاری‌های در مورد شهرک‌های نوبنیاد بود، توسط ساواک دستگیر شد. قبلتر از آن هم به دست ساواک افتاده بود. اما آن خرداد و بازداشت در زندان قزل قلعه و اوین که یک سال طول کشیده بود، ساعدی را برای همیشه از ما گرفت.
به روایت شاملو: «آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه‌ی نیم جانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد؛ اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند.»

http://www.banounews.ir/fa/News/458967/چه-چیزی-غلامحسین-ساعدی-را-از-ما-گرفت؟
بستن   چاپ