آریا بانو
یک کتاب خوب/ بالاخره این زندگی مال کیه؟!
جمعه 4 مهر 1399 - 16:32:52
آریا بانو - کافه بوک / نمایشنامه بالاخره این زندگی مال کیه اثری از برایان کلارک است که در اصل برای اجرا در تلویزیون نوشته شد اما پس روبه‌رو شدن با موفقیت‌های بسیار زیاد و اجرا شدن در کشورهای مختلف و همچنین ساخته شدن فیلمی بر اساس آن به صورت کتاب نیز منتشر شد.
نمایشنامه بالاخره این زندگی مال کیه مثل همه نمایشنامه‌های خوب موقعیت‌ها و مباحث پیچیده‌ای را مطرح می‌کند که بحث‌ها و اختلاف‌نظرهای مختلفی را برمی‌انگیزد. اهمیت این کتاب چنان است که می‌توان نقدهای زیادی پیرامون آن منتشر کرد. اما پرسش‌های مهم و بزرگی که برایان کلارک در این کتاب درباره زندگی مطرح می‌کند بسیار جای بحث و تفکر دارد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب چنین آمده است:
برایان کلارک پرسش «بزرگی» را درباره زندگی پیش می‌کشد – پرسشی که از محدوده موقعیت مشخصی که نمایشنامه توصیف می‌کند فراتر می‌رود: آیا من اراده آزاد دارم – چه کسی می‌داند که چه چیزی برای من مناسب‌تر است – آیا من مناسب‌ترین شخصی هستم که می‌تواند تشخیص دهد چه کاری را می‌توانم یا نمی‌توانم انجام دهم؟
کتاب بالاخره این زندگی مال کیه
عنوان کتاب به بهترین شکل ممکن محتوای نمایشنامه را نشان می‌دهد. ماجرا از این قرار است که «کِن هَریسن» مجسمه‌ساز و استاد دانشگاه در پی یک سانحه رانندگی از گردن به پایین برای همیشه فلج شده است. او دیگر درمان نمی‌شود و هرگز نمی‌تواند کارهایی را که دوست دارد انجام دهد بنابراین تصمیم می‌گیرد که بمیرد. مبارزه هریسن برای به دست آوردن حق مرگ موضوع این نمایشنامه پرقدرت است که خواننده در سراسر آن به عنوان کتاب هم فکر می‌کند.
هریسن شش ماه پیش به بخش مراقبت‌های ویژه آورده شده و دکترها تصمیم دارن پس از اینکه وضعیتش را کاملا تثبیت کردند او را به یک بیمارستان دائمی منتقل کنند. اما حالا همه‌چیز برای هریسن عوض شده و او به شکل آگاهانه می‌خواهد که از بیمارستان مرخص شود. نتیجه این تصمیم مساوی است با مرگ.
من تقریبا به طور کامل فلج شده‌م و تا آخر عمر به همین صورت می‌مونم. بیمارستان هیچ‌وقت منو مرخص نمی‌کنه. من با آرامش و خونسردی به این قضیه فکر کرده‌م و به این نتیجه رسیده‌م که بهتره دیگه ادامه ندم. برای همین می‌خوام از اینجا مرخص شم که بمیرم. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه اثر برایان کلارک – صفحه 78)
اما دکتر «امرسن» اجازه این کار را نمی‌دهد. موضوع هریسن بسیار دردناک است و دکتر امرسن به خوبی از این آگاه است اما او بارها و بارها با بیمارانی مواجه شده که در چنین وضعیتی قرار داشته‌اند و افسردگی و تصمیمات احساسی آن‌ها را درک می‌کند. بنابراین تسلیم نمی‌شود و فکر می‌کند بعد از دو یا سه سال هریسن بدون مشکل می‌تواند به زندگی ادامه دهد. تلاش دکتر برای امید دادن و جنگیدن برای زندگی هریسن همچنان ادامه دارد و دکتر فکر می‌کند فکر کردن به خودکشی دیوانگی محض است.
البته ماجرا کمی پیچیده‌تر هم می‌شود. هریسن رفته‌رفته تحمل رفتار اعضای این صعنت خوشبینی را از دست می‌دهد. از نظر او زندگی تمام شده و رنگ شاداب اتاقی که در آن است یا پیشرفت‌های پزشکی که ممکن است بتواند خدمتی به او بکند همه امیدهای واهی هستند و به طور کلی هریسن خود موضوع امید دادن را درک نمی‌کند. همه بدون وقفه تلاش می‌کنند به او امید بدهند اما از نظر هریسن «درست همین حرفه‌ای‌گریِ گذاییه که باعث می‌شه» دلش بخواهد بمیرد، همین موضوع که انگار او توانایی فکر کردن ندارد و نمی‌داند چه چیزی برایش خوب یا درست است.
در نمایشنامه شخصیت‌های مختلفی وجود دارند که هریسن – با شوخ‌طبعی خاص خودش – با آن‌ها روبه‌رو می‌شود و در قبال هر کدام از آن‌ها رویه متفاوتی در پیش می‌گیرد. به طور کلی هم در نمایشنامه شخصیت بدی وجود ندارد و افراد مختلف هر کدام به نحوی می‌خواهند کمک کنند اما مسئله بر سر این است که آیا من اختیار دارم که انتخاب کنم چه کمکی را می‌خواهم یا خیر.
من هنوز دیوونه نشده‌م. هوشیاری من تنها چیزیه که برام باقی مونده و من حق دارم ازش استفاده کنم، تا جایی که می‌تونم، براساس نتایجی که بهش می‌رسم. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه اثر برایان کلارک – صفحه 47)

آریا بانو


درباره کتاب برایان کلارک
دردی که هریسن متحمل شده بسیار گران است. خود او هم این را می‌داند اما چیزی که بیشتر از همه این درد را تشدید می‌کند رفتار دیگران است. به قول خود هریسن «این آدما بهش احساس گناه میدن» و دقیقا همین احساس گناه هر لحظه بهش یادآوری می‌کند که در چه وضعیتی گرفتار شده است. در این میان فقط کارگر ساده بیمارستان است که با هریسن رفتار درستی دارد. کارگر می‌داند که تقصیر او نیست که این اتفاق افتاده و به دنبال انگیزه دادن‌های پوچ هم نیست.
مسائل اخلاقی و وظیفه دکترها تنها موانع پیش رو در مسیر هریسن نیستند بلکه قوانین و بوروکراسی بیمارستان هم برای زنده نگاه داشتن بیمار تلاش می‌کنند. بنابراین بیمار وکیل می‌گیرد و از نظر حقوقی نیز برای رسیدن به خواسته خود تلاش می‌کند.
به طور کلی نمایشنامه حال و هوایی واقع‌بینانه و غیراحساسی دارد که در آن بیمار (که البته عاشق زندگی است و نه دیوانه است و نه عاشق خودکشی) با صراحت و استدلال کردن می‌خواهد که به او حق انتخاب بدهند. در مقابل دکترها نیز با بیان دلایلی که دارند مخالف‌شان را بیان می‌کنند و همه مسائل پیرامون این موضوع بررسی می‌شود.
پیشنهاد می‌کنم اگر به مسئله اختیار و آزادی اراده علاقه دارید این نمایشنامه کوتاه را که ترجمه خوبی هم دارد مطالعه کنید. در انتهای کتاب پرسش‌هایی هم مطرح شده که می‌تواند به تفکر عمیق‌تر پیرامون کتاب کمک کند. در ادامه برای آشنا شدن با بخش‌های مختلف کتاب بخش‌هایی از آن را نقل می‌کنیم.
بخش‌هایی از کتاب بالاخره این زندگی ماه کیه
شما هر دوتون دیدین من بی‌قرارم، حتی شاید نگرانم، و شماهام نمی‌تونین هیچ‌کاری برام بکنین – هیچ‌کاری که واقعاً فایده‌ای داشته باشه. من فلج شده‌م و تو هم کاری از دستت برنمی‌آد. این وضع ناراحتت می‌کنه، چون تو آدم بااحساسی هستی و به عنوان کسی که خودشو وقف یه جور همدردی فعال کرده که باید بالاخره کاری انجام بده – حالا هر کاری که شد – سخته که قبول کنی هیچ کاری از دستت برنمی‌آد. تنها کاری که می‌تونی بکنی اینه که نذاری من به این قضیه فکر کنم – یعنی – نذاری من ناراحتت کنم. اینه که من قرصو می‌خورم و تو هم آرامش پیدا می‌کنی. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 46)
هوشیاری من تنها چیزیه که برام باقی مونده و من حق دارم ازش استفاده کنم، تا جایی که می‌تونم، براساس نتایجی که بهش می‌رسم. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 47)
خیله‌خب قبول، گیرم من آروم و کرخت شدم. موقعی هم که پرستار می‌آد یه سوند تازه برام بذاره یا منو تنقیه کنه یا بَرَم گردونه، خوشحال بشم. اینا شاید شادترین لحظه‌های زندگیِ من شدن. شاید من حتی بتونم یاد بگیرم کارای جالبی بکنم، مثلاً به کمک یکی از این معجزه‌های دانش معاصر بتونم یه کتابو ورق بزنم، یا با پلک زدن حروف الفبا رو تایپ کنم. اون وقت تو منو تماشا می‌کنی و می‌گی: «صبر کردن ارزششو نداشت؟» منم می‌گم «چرا، داشت» و از موفقیتام ذوق می‌کنم. واقعاً ذوق می‌کنم. همه این حرفا قبول، ولی اینا اعتبار تصمیمِ این لحظه منو نقض نمی‌کنن. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 72)
خودم می‌دونم که خیلیا با وجودِ معلولیتای وحشتناک تونسته‌ن زندگی خوبی داشته باشن. خوشحالم که این وضعو دارن و به همه‌شون احترام می‌ذارم و تحسینشون می‌کنم. ولی هر کی باید برای خودش تصمیم بگیره. تصمیم منم اینه که به آروم‌ترین و باوقارترین شکلی که می‌تونم، بمیرم. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 79)
زندگیِ من دیگه تموم شده. دلم می‌خواد این مسئله به رسمیت شناخته بشه، چون من دیگه نمی‌تونم کاراییو که دوست دارم انجام بدم. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 100)
اینجا بیشتر آدما نسبت به من احساسِ گناه می‌کنن – از جمله خودت. برای همینه که تو دلت نمی‌آد به من بگی که موقع رقصیدن چه احساس فوق‌العاده‌ای داشتی. اینه که همه باعث می‌شن من حالم بدتر بشه، چون من باعث می‌شم اونا احساس گناه بکنن. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 109)
من به مرگ تمایل ندارم. اما اینو هم نمی‌خوام که به هر قیمتی زنده بمونم. معلومه که دلم می‌خواد زندگی کنم، ولی تا جایی که به من مربوط می‌شه، من دیگه مرده‌م. من فقط از پزشکا می‌خوام این واقعیتو به رسمیت بشناسن. من اصلاً نمی‌تونم بپذیرم که در چنین وضعیتی بشه به معنای حقیقیِ کلمه زندگی کرد. (کتاب بالاخره این زندگی مال کیه – صفحه 122)
مشخصات کتاب
عنوان: بالاخره این زندگی مال کیه؟
نویسنده: برایان کلارک
مترجم: احمد کسایی‌پور
انتشارات: کارنامه
تعداد صفحات: 141
قیمت: 37500 تومان

http://www.banounews.ir/fa/News/410941/یک-کتاب-خوب--بالاخره-این-زندگی-مال-کیه؟!
بستن   چاپ