آریا بانو
خاطراتی از سفر شمال آخر شهریور
يکشنبه 30 شهريور 1399 - 13:43:01
آریا بانو - آخرین خبر / شهریور اون روزا که بوی تموم شدنش میومد بزرگترها نقشه شمال میکشیدن و ما چشمامون برق میزد واز فرط ذوقمرگی،تا صبح نمیخوابیدیم 
کله ی صبح و خروسخون ،یه لامپ روشن و چند قفله کردن در و در آخر سپردن خونه به همسایه و به سمت وعده صبحونه در جاده و دعوا سر اینکه کی بغل پنجره بشینه وچند ماشین پشت هم قطاری بسم الله ...تو جاده همیشه خدا یکی از ماشینا داغ میکرد و آمپر می‌چسبوند.
 یه دبه آب واسه روز مبادا تو صندوق‌عقبا بودو هروخ لازم میشد طرف میزد بغل و آب می‌پاچید رو دم‌ودسگاش.
صبحونه یکی از لذتای سفر بود. چای پررنگ با قندای درشت، نیمرو توبشقاب روحی ، گوجه و خیار ویه کیسه پر از شکلات درهم . تقزیبآ سیستم همه کاملا اصیل و سنتی بود .
 به فلاسک‌چائی مجهز‌بودیم و کلمن و کوکو و تخم مرغ اب پز و زیرانداز و بالش و ملافه. دو ساعت یه‌بار میزدیم بغل و کنارجاده بساط‌ میکردیم وهندونه خربزه می‌خوردیم. میدونی ، راهها هم همیشه طولانی بود .
مامان پسته پوست میکند ، پیشنهاد میوه میداد وضبط ماشین همیشه حمیرا و هایده میخوند داداش بزرگه تابلوها رو میخوند و خبر از رسیدن تا دو ساعت دیگه میداد . اون وقتا سرامون از پنجره بیرون بود . دستامونو برای ماشین دایی ، عمو و ...تکون میدادیم .جیغ میزدیم تو تونل عکس انداختن کنار گاو تو جاده هم یه قانون نانوشته بود نو راه شمال .
بوی دریا، بوی رطوبت و نم ،بوی شمال. بوی کلاه حصیری. ،بوی آتیش و بوی کباب خبر میداد که رسیدیم ..برنامه هرساله ی شهریورمون همین بود.بعد رسیدن و کمی استراحت ، پوشیدن مایو دویدن به سمت دریا شروع میشد .
 کله معلق زدن و فرو رفتن آب شور تو حلق و بینی، خوابیدن روی آب و فخر فروختن به دیگرون بابت این شیرین کاری ! 
گم شدن لنگه دمپایی تو دریا . جمع کردن گوش ماهی و چاله کندن توی ساحل به قصد رسیدن به آب ، درست کردن قلعه و لاک پشت ودر آخر دوش گرفتن کنار ساحل..بعد دریا همه گشنه بودن . 
سفره یی که واسه عصرونه پهن میشدو یه سری آدم گرسنه‌ی هیجان‌زده. که فرمون حمله میدادن بعدش دبِرنا بازی کردن با نخود و لوبیا میغلتیدیم به خودمون از فرط خوشی...
بعد چند روز با دماغ های پوست پوست شده ، لپهای سوخته و شونه های سیاه دوباره قطار می شدیم توی جاده. موقع برگشتن دیگه کسی حواسش به منظره نبود. 
چشمهامون رو می بستیم تا خوابمون، درازی راه رو برامون کوتاه تر کنه اون روزا وقتا ی رفتن، بهتر از برگشتن بود.
مریم جهاندار

http://www.banounews.ir/fa/News/406859/خاطراتی-از-سفر-شمال-آخر-شهریور
بستن   چاپ