آریا بانو - روزنامه شرق/ «چقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام!
دوست عزیز، راستی که
قلب آدمی چیست! من، تویی را که
دوست دارم و دلبستهاش هستم میگذارم و میروم و خوشحالم! میدانم که تو میبخشیام. آخر مگر آشناییهای دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ طفلک لئونوره! بااینحال من گناهی نداشتم. آن ناز و اداهای خواهر او دستمایه بازی من بود، و تقصیر من چیست اگر بازیها در آن
قلب بینوا شوقی بیدار میکرد؟ با وجود این... آیا بهراستی هیچ تقصیری نکردهام؟ آیا به شوقِ دل او
دامن نزدهام؟...». «رنجهای ورتر جوان» که از مشهورترین آثار گوته به شمار میرود با این سطور آغاز میشود. این رمان کلاسیک را محمود حدادی حدود پانزده سال پیش به فارسی ترجمه کرده بود که در طول این سالها بارها چاپ مجدد شده است. مدتی پیش چاپ هفدهم این اثر در نشر ماهی منتشر شد.
«رنجهای ورتر جوان» اولینبار در سال 1774 منتشر شد و زمینهساز بستری در ادبیات داستانی شد که به آسیبنگاری روانهای رنجور میپردازد. حدادی در یادداشت ابتدایی کتاب به این نکته اشاره کرده که این سنت پس از این رمان گوته ادامه یافت و در اثری از دیگر نویسنده نابغه آلمانی یعنی گئورگ بوشنر با عنوان «لنس» به پختگی ناب روانشناختی خود رسید. حدادی درباره بازنمایی دنیای درونی انسانهای رنجور در روایتهای داستانی نوشته: «بازنمایی دنیای درون انسانی که خلقوخویی سوای رفتار رایج روز دارد و خوشتر دارد زندگی را در حاشیه
اجتماع بگذراند، بیش از دویست سال است که در ادبیات آلمانی و اروپایی –و اگر که به بوف کور بیندیشیم، دراینمیان در داستانسرایی فارسی هم– گاه و بیگاه تکرار میشود و بهویژه در دورههای بحرانی رواجی بیشتر مییابد، خواهی مقصود از آن ارائه تعریفی از انسان باشد یا کوشش در راه گشودن روزنههایی نو بر درک درون انسان، یا پیچیدگیهای زندگی اجتماعیاش».
«رنجهای ورتر جوان» از این نظر اثری راهگشا در سطحی جهانی بوده است. این اثر در زمانی کوتاه به زبانهای متعددی ترجمه و با اقبالی کمنظیر روبهرو شد. گوته از فرم نامهنگارانه برای روایت این اثرش بهره برده و این موضوع به بازنمایی بهتر درون انسانها کمک کرده است؛ چراکه در این فرم «نیاز زیادی به پرداختن به رویدادهای ظاهری و حوادث بیرونی ندارد و میدان را بهویژه برای کاوش در درون قهرمان حساس، دانا، سنتستیز و بااینحال پاکباز و آرمانگرای این داستان آزادتر میگذارد، نیز حالوهوای شورشگرانه و اجتماعگریز آن –که از مکتب جوانانه و عصیانگرانه توفان و طغیان مایه میگرفت- انگاری با روح زمانه همخوانی داشت و اینهمه باید که زمینه این توفیق بیمانند را فراهم میکرد». اما در همان دوران این رمان مخالفانی هم داشت. مخالفانی که بهویژه با فضای احساساتی روایت و تأثری که بر روحیه
جوانان میگذاشت، مخالفت داشتند.
«رنجهای ورتر جوان» که روایتی عاشقانه است، نخستین داستان تراژیک از نوع مدرن در تاریخ ادبیات آلمانی است. حدادی به پیوست این رمان شرحی هم از توماس مان ترجمه کرده است که به درک بهتر این اثر کمک میکند. توماس مان این رمان را که در قالب مجموعهای از نامههای نوشتهشده بزرگترین، پردامنهترین و جنجالیترین موفقیتی نامیده که گوته در سراسر عمر خود دید. گوته این اثر را در جوانی نوشت. وقتی که تنها بیستوچهار سال داشت و البته همواره به آن مباهات میکرد. در بخشی از جستار توماس مان میخوانیم: «این رمان کوچک بهراستی اثری استادانه در بازپرداخت ضرورت است، صورتگریای بینقص از حال و قال آدمی که در مجموع با تاروپودی از هوشمندی و ظرافت آگاه، سیمای
عشق و مرگ را ترسیم میکند. نویسنده درعینحال توانسته است آن ضعف مرگبار قهرمان خود را در نیرومندی سرشار و گزافکار آن ملموس کند. بهراستی که ورتر ما را به یاد آن اسبان نجیبی میاندازد که در خود کتاب از آنها یاد کرده است، نژادی که چون وحشتناک تازاندی و به ستوهش آوردی، از سر غریزه یک رگ خود را به
دندان پاره میکند، تا تنفس را بر خود آسانتر کرده باشد. میگوید: من هم اغلب چنین حالی دارم. دلم میخواهد یک رگ خود را باز کنم و بهاینترتیب به آزادی جاویدان برسم. آزادی جاویدان. میل گریز از هرآنچه دستوپاگیر است، درآمدن به پهنه بیکرانگی و بیپایانی! این آن همسانی اصلی و عمدهای است که ورتر با فاوست دارد. در این کتاب آن توصیفی را بخوانید که ورتر درباره دوردستها و آینده مینویسد، درباره شوق سیریناپذیرش به رفتن و دستیافتن به فراسوترین مکان و زمان. آنگاه از او شناختی کامل خواهید یافت». «رنجهای ورتر جوان» همچنین بهعنوان اثری پیشگام در مبارزه با عقاید کهنه قرون وسطایی شناخته میشود.
http://www.banounews.ir/fa/News/402678/یک-کتاب-خوب--روایتی-عاشقانه-از-گوته-در-«رنجهای-ورتر-جوان»