آریا بانو
داستان های واقعی/ پسرش توی عکس لبخند زد
دوشنبه 5 اسفند 1398 - 15:03:34
آریا بانو - خراسان / منور که زدند، دیدم یک نفر پاهایش را به زمین می کشد، یک دستش را به گلویش گرفته بود و با دست دیگرش می خواست زیپ جیب پیراهنش را باز کند. خواستم گلویش را ببندم، نگذاشت. دستم را گرفت و گذاشت روی جیبش. گفتم:«مگه توش چیه؟» خون از لای انگشتانش بیرون می زد. نمی توانست حرف بزند. زیپ پیراهنش را گرفتم و کشیدم. گیر کرده بود. محکم کشیدم، باز نشد. پاهایش را آرام تر به زمین می کشید. با سرنیزه جیبش را پاره کردم. دو تکه کاغذ بود، درآوردم. دیگر پایش را به زمین نمی کشید. منور که زدند، پسرش توی عکس لبخند زد.
منابع: روزی روزگاری جنگی

http://www.banounews.ir/fa/News/272766/داستان-های-واقعی--پسرش-توی-عکس-لبخند-زد
بستن   چاپ