آریا بانو
بارانِ بلا در هرمزگان
دوشنبه 7 بهمن 1398 - 12:34:26
آریا بانو - بارانِ بلا در هرمزگان
سایز متن الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد! http://akhr.ir/6015118
٩٨٧
٠
صبح ساحل / سیل در راه است. این هشداری بود که در میانه روزهای پرالتهاب و دردناک دی‌ماه 98، لابه‌لای اخبار سیاسی گم شد. سازمان هواشناسی ایران دو روز قبل از وقوع سیل، از ورود یک موج بارشی فعال در جنوب و جنوب شرق کشور خبر داد. طبق اخطاریه شماره 10 هواشناسی هرمزگان این سامانه بارشی از پنج‌شنبه 19 دی‌ماه آغاز و تا یکشنبه 22 دی‌ماه ادامه داشت. ستاد بحران استان نیز از صبح روز پنج‌شنبه به فرمانداری‌ها و دستگاه‌های اجرایی استان آماده‌باش کامل اعلام کرد. با این وجود خبری از اقدام‌های پیش‌گیرنده نبود و بعد از سه روز باران‌ بی‌امان، جاسک و بشاگرد زیر آب رفتند. در همین روزها مردم سیستان‌وبلوچستان هم با سیل دست‌وپنجه نرم می‌کردند. به مدد شبکه‌های اجتماعی، صدای سیستانی‌ها کمی بعد از وقوع این حادثه، به گوش مردم رسید. فعالان اجتماعی و رسانه‌ها، نیروهای مردمی را برای کمک به سیستان‌وبلوچستان بسیج کردند. اما خبر سیل هرمزگان هم‌چنان در خیل اخبار کشوری کم‌رنگ مانده و هرمزگان از سیل کمر راست نکرده‌است. تا جایی که یک روزنامه کشوری، عکسی از مردم سیل‌زده روستای حاجی‌آباد جاسک را با تیتر «بلوچستان بر آب» عکس یک کرد. حتی در سطح استان نیز آن‌طور که باید از وضعیت سیل هرمزگان و به‌ویژه بشاگرد، اطلاع‌رسانی نشد. برای فهمیدن آنچه بعد از سیل بر مردم بشاگرد می‌رود، دست به دامن دوست و آشنا شدم و بارها این جمله را شنیدم که «مگر بشاگرد هم سیل آمده‌است‌!». برای دریافت اخبار سیل، چاره‌ای جز رفتن به بشاگرد نداشتم. متاسفانه با گذشت 19 روز از سیل، وضعیت بشاگرد هم‌چنان ناپایدار و نگران‌کننده است. مسیر دسترسی چند روستا هنوز بسته‌است و مردم در محاصره سیل به سر می‌برند. هلال‌احمر و ستاد مدیریت بحران تجهیزات کافی برای بازگشایی سریع مسیرها ندارند. از طرف استان پنج دستگاه لودر در اختیار شهرستان قرار گرفته‌است اما به دلیل باتلاقی بودن مسیر، بیشتر آن‌ها در همان روزهای اول از کار افتاده‌اند. روستاهایی که در بستر خشکیده رودخانه‌ها شکل گرفته، بیشترین خسارت را دیده‌اند. زیرساخت‌های فرسوده در حوزه راه، لایروبی نشدن رودخانه‌ها و نبود سیستم دفع آب سطحی باعث می‌شود تا مسیرهای روستایی با هر بارش، مسدود شوند. به همین دلیل بشاگرد همواره در معرض آسیب‌های ناشی از حوادث طبیعی است. روایتی از خانواده ای سیل‌زده در بشاگردی را در ادامه بخوانید.
سیلِ بلا افزا
صبح پانزدهمین روز سیل به سمت روستاهای بخش گافر و پارامون حرکت کردیم. این منطقه یکی از مرکزهای اصلی سیل است. قرار بود به سه روستای محمودآباد، کولِغ و سَربیر برویم که بعد از سیل، اولین بار است کسی سراغ‌شان می‌رود. هنگام خروج از هلال‌احمر، یکی از راننده‌ها لنت ماشینی را نشان‌مان داد که این روزها با آن امدادرسانی کرده‌است. «ببین! انقد ساییده که به آهن رسیده‌است. همین چند روز قبل عوضش کرده‌بودم». می‌دانیم که قرار است پا توی جاده ناهمواری بگذاریم. پیشتر اهالی هم لابه‌لای حرف‌های‌شان گفته‌بودند که بشاگرد جاده‌ درست‌وحسابی ندارد. اما وقتی ماشین از جاده اصلی به سمت گافر می‌رود، می‌فهمیم اوضاع از آنچه فکر می‌کردیم، بغرنج‌تر است. اصلا جاده‌ای وجود ندارد. مسیری است در دل کوه و پر از سنگلاخ. با تعجب از همراهان‌مان که بشاگردی هستند، می‌پرسیم آیا این جاده اصلی گافر است و می‌فهمیم نه تنها جاده اصلی است، بلکه خرابی‌هایش ربط چندانی به سیل ندارد. قبل از این هم همین‌قدر ویران بوده‌است. یک راهنمای محلی با لباس بلوچی، سوار بر موتور جلوتر می‌رود و راه را نشان‌مان می‌دهد. ماشینی که با آن به سمت گافر می‌رویم، حامل کمک‌های مردمی است. مرد راهنما برای این‌که ماشین کمک به روستایش برسد، سنگ‌های بزرگ را تنهایی از دل گل بیرون می‌کشد تا راه برای عبور ماشین باز شود.
احمد یکی از اهالی روستای آخران و دانشجوی سردشت است. بین راه می‌بینیمش. وقت سیل، سردشت بوده‌ و تا امروز فقط با تلفن از اوضاع روستایش خبردار شده‌است. جاده آخران کاملا بسته است و هیچ دسترسی به روستا نیست. فقط تازگی برق آن وصل شده‌است و مردم تلفنی از وضعیت روستا خبر دادند. «همه خانه‌ها رفته‌است زیر آب. فقط یک‌بار بالگرد هلال‌احمر کمک رسانده‌است. زمین‌های کشاورزی کامل از بین رفته‌اند و دام‌هایی که نزدیک رودخانه بودند، تلف شدند. هر روز زنگ می‌زنند که به آرد نیاز داریم». موقع بارندگی از سردشت به سمت پایین هیچ مسیر ارتباطی وجود نداشت. 56 روستا در این وضع بودند. الان از سردشت تا دِهوَست راه باز شده‌است. به بعضی روستاها با بولدوزر مواد غذایی رساندند. «وضعیت جاده‌ها خیلی وخیم است. شبکه بهداشت اعلام کرده‌است در هفته گذشته یک خانم باردار در مسیر زایمان کرد و بچه‌اش مرده به دنیا آمد. از این موارد باز هم داشتیم. چندین مورد عقرب و مارگزیدگی هم بوده‌است که چون به موقع نتوانسته‌اند به مراکز درمانی برسند، فوت کردند».
دار و ندار روستاییان زیر آب
به روستای محمودآباد نزدیک می‌شویم. رودخانه جاده ورودی روستا را کاملا بلعیده و بر چهره خاکی جاده زخم زده‌‌است. هیکل بزرگ کامیون نارنجی شهرداری در گِل گیر کرده‌است. لودر در تلاش است با خاکریزی، جاده را برای مدتی ترمیم کند. هربار که لودر حرکت می‌کند، اهالی منتظر به گل نشستنش هستند. بچه‌های روستا از صدای حرکت لودر با کنجکاوی بیرون می‌آیند و در این هوای سرد گوشه‌ای می‌ایستند به تماشا. به روستا که می‌رسیم اهالی از کپرها و خانه‌های‌سیمانی‌شان بیرون می‌آیند. می‌خواهند ببینند بالاخره مسئولی به سراغ‌شان آمده‌است یا نه. در این روستا بیش از 30 خانوار زندگی می‌کنند. به سمت یکی از کپرها می‌رویم. در وسطِ یک حصار چوبی، چند کپر بزرگ و کوچک وجود ‌دارد. حصیرهای سقف کپرها اغلب پوسیده یا سوراخ هستند. زنی از کپری که از همه بزرگتر است، بیرون می‌آید. «دام‌هایم به کوه رفته‌بودند اما به‌خاطر باران نتواستند برگردند. دوتا از دام‌های من و شش‌تا از دام‌های مادرشوهرم تلف شدند. یکی از اهالی هم که پایین روستا زمین کشاورزی داشت، خسارت‌ دید. همه محصول‌هایش را آب برد». ناهید یادش نمی‌آید چند روز بعد از سیل کمک نیروهای امدادی به دستش رسیده‌است. مادرش را صدا می‌زند. رقیه زن کوتاه قدی است که لباس سبز و مشکی محلی پوشیده‌. گرد خستگی و سختی روزهای پس از سیل بر ‌روی لباس همه‌شان دیده‌ می‌شود. «شش روز پس از سیل جاده را باز کردند. در این شش روز با خرما خودمان را سیر می‌کردیم یا اگر دانه برنجی برای‌مان مانده بود، آن را می‌خوردیم». در روستا سوپرمارکت یا مغازه‌ای وجود ‌ندارد. مسیر نامناسب دسترسی به روستای محمودآباد، رفت‌وآمد را دشوار کرده‌است. مردم روستا حتی با دریافت هشدار سیل هم امکان خریداری و ذخیره مواد غذایی را نداشتند. «هلال‌احمر هنوز سراغ‌مان نیامده‌است‌. فقط نیروهای امدادی یک‌بار دو بسته نان، دو کنسرو ماهی و لوبیا به هر خانوار دادند». خانواده‌های روستایی اغلب شش یا هشت نفره هستند و بسته غذایی تنها کفاف یک روز را داده‌است. رقیه، پیرمردی را نشانم می‌دهد که در این مدت یک‌بار پای پیاده، از مسیر کوه تا سردشت را رفته‌است. پیرمرد با لهجه غلیظ بشاگردی صحبت می‌کند. به زحمت می‌توانیم بفهمیم چه می‌گوید. رقیه برخی از حرف‌هایش را برایم ترجمه می‌کند. «از سختی راه، یک لحظه فکر کردم که دارم می‌میرم. فقط توانستم یک شانه تخم مرغ با خودم بیاورم». اهالی روستا وسیله حمل‌ونقل ندارند. قبل از سیل، برای رفتن به شهر لب جاده می‌نشستند تا بلکه ماشینی رد ‌شود و تا شهر با آن بروند. الان دیگر جاده‌ای در کار نیست و ماشین‌ها چند روز است که در گِل گیر کرده‌اند. فاطمه زن دیگری است که به جمع ما اضافه می‌شود. «از بهداشت به این روستا سر نزده‌اند. خدا نکند کسی اینجا مریض شود یا درد زایمان بگیرد. گرفتار می‌شود. چند زن باردار داشتیم. خداروشکر قبل از سیل و راه‌بندان زایمان و خودشان را راحت کردند». فاطمه به همراه پسر سه ساله‌اش که پا برهنه لباس مادرش را چسبیده‌است، خانه برادرش مهدی را نشان‌مان می‌دهد. آثار تَرک و شکاف‌های زلزله سال 92 روی دیوار خانه مانده‌است. خانه خالی است و پنجره‌هایش شیشه ندارد. بوی نم تا بیرون خانه می‌آید. گچ دیوارها ریخته و رد آب از سقف تا کف خانه آمده‌است. «خانه زندگی‌شان همین است. برادرم یک پتو هم ندارد. با خانواده چهار نفره‌اش، شب‌ها روی حصیر می‌خوابند. ما با این حال‌وروزمان در مقابل او پادشاه هستیم. مهدی فقیرترین فرد روستاست. بچه‌هایش هرشب از یک خانه طلب پتو می‌کنند. نه یارانه می‌گیرد، نه تحت پوشش کمیته است. می‌گویند از یارانه جا مانده‌ای. اسمش در سیستم نیست. دور از جان انگار مثل آدم مرده، وجود ندارد. می‌گویند تا یارانه‌ات درست نشود، نمی‌شود از کمیته مستمری بگیری. برق ندارد. وقتی شب‌ها از روزمزدی برمی‌گردند، فانوس روشن می‌کنند. ما خودمان نیازمندیم و نمی‌توانیم به او کمک کنیم. زنش هم چون بچه کوچک دارد، نمی‌تواند کار کند. هرچه کار می‌کند، همان روز می‌خورند». در روستا فرصت شغلی وجود ‌ندارد. هرکسی گوسفند دارد، دنبال گوسفند می‌رود. هرکس هم ندارد، با یارانه و مستمری کمیته به سختی زندگی می‌کند.
نویسنده: مرجان دهقان

http://www.banounews.ir/fa/News/259103/بارانِ-بلا-در-هرمزگان
بستن   چاپ