چاپ

آریا بانو - خراسان / استاد صفایی حائری می گفت: «اوایل انقلاب با جوانی برخورد کردم که جذب کمونیست ها شده بود. تا آمدم با او صحبت کنم شروع کرد در رد خدا و افکار ایده آلیستی سخن گفتن و شور و حرارتی وصف ناشدنی در کلام و رفتار داشت. همزمان زنی از کنارمان گذشت. جوان، همان طور که حرف می زد با چشم اش آن زن را بدرقه کرد، گویی عزیزی را نگاه می کند!... به او گفتم ازدواج کرده ای؟ گفت: ای بابا، کی به فکر ماست و... چند روز بعد پدرش را دیدم و گفتم اگر می خواهی فرزندت به اسم روشنفکری به ناپاکی نیفتد برایش زن بگیر! پدر متوجه موضوع شد. چندی بعد همان پسر را دیدم که حلقه در دست داشت و راهش عوض شده بود؛ ازدواج و رهایی از شهوات، کارش را کرده بود. اگر کاسه آلوده باشد، شیر تازه را می گنداند. اگر از اسارت ها آزاد نشوی، فکر تو و به طور حتم انتخاب تو تحت تاثیر آن خواهد بود.»
مشهور آسمان | خاطراتی از استاد علی صفایی‌حائری