آریا بانو
شما چه تیپی هستید؟
سه شنبه 24 اردیبهشت 1398 - 2:32:09 PM
بدونیم
آریا بانو - اسم من امیره البته مامانم لاغر مردنی صدام میکنه..
مامان بزرگم از بچگی به مامانم غر میزد و میگفت : تو به این بچه غذا نمیدی بخوره .. به خاطر همین پوست و استخونه..
اونا نمیدونستند.. .با اینکه من زیاد غذا میخوردم .. اما هیچ وقت چاق نمیشدم ..
دوستام فکر میکردند مریضم.. یا یه درد بی درمون دارم که هیچ وقت چاق نمیشم ..
دیگه کم کم تو هر مهمونی یا مجلسی که میرفتیم ، من گل سر سبد بحث ها بودم ، همشون میپرسیدند که تو چیکار میکنی اینقد لاغری و هر چیزی هم میخوری چاق نمیشی ؟ و حسرتمو میخوردند..
منم باید با وانمود کردن اینکه جواب دادن به این سوالایی که حتی خودمم جوابشو نمیدونم باهاشون همراهی کنم، برام جالبه به سوالای تک تکشون جواب میدادم ..
راستش برام خسته کننده بود ..
یه پسر عمو دارم بهم میگه کاش لاغری واگیر داشت خودمو میمالوندم بهت لاغر میشدم..
امان از خرید کردن …

همیشه وقتی برای لباس خریدن میرفتم ، اینقدر سایزم کوچولو بود ، بعضی وقت ها فروشنده برام از لباس های سایز کودک میاورد ..
دیگه عادت کرده بودم به نیش و کنایه دوستام …
بهم میگفتن تو معتادی ، مریضی، یا پول نداری غذا بخوری..
البته تو ایران یکی از راه های لاغر موندن فکر کردن به آیندس..
نکته عجیب داستان اینجاست که من یه داداش کوچیکتر دارم که حدود 30 کیلو اضافه وزن داره ..
آرمان یه آدم فوق العاده مهربون و احساساتیه و هوش عاطفی بالایی داره
یه کسی که بخور و بخواب اولویت اصلی زندگیشه ..
صورتش ورم کردست و روش نمیشه تو هیچ باشگاهی ثبت نام کنه از بس چاقه میترسه که بهش تیکه بندازند..
خودش که به همه میگه تپلم..
همیشه هم میگه ما تپلا استخون بندیمون عین بقیه آدماست اما اینکه میبینید ما گنده تر از بقیه به نظر میایم بخاطر اینه که کلی مهربونی ذخیره دارند .. ولی اون خیلی غلط میکنه ..
آدمه چاق ، چاقه دیگه.. همیشه وقتی تنها میشیم بهم میگه که تنگی نفس داره و یکم زانو هاش درد میکنه ..
خودش نمیدونه اما شب ها هم خیلی بد میخوابه یه وقت هایی موقع خواب صدای سیاهچاله از خودش در میاره …
خب این نشونه های چیه؟
آفرین چاقی.. نه یه آدم تپل مهربون ..
تو فامیل اسم مارو گذاشتند چاق و لاغر، بعضی هاهم میگفتند فیل و فنجون ..
ما یه روز قصد داشتیم که رژیم بگیریم ،
اون رژیم لاغری، منم رژیم چاقی ..
آرمان شب تولداش بعد اونهمه کیک و خوراکی که خورده بودو حسابی به تنش چسبیده بود ؛
تو سیر ترین حالت ممکنش بهم گفت :میخوام امسال سبک زندگی خودمو تغییر بدم ،
نا گفته نماند عمه خدا بیامرزم تازگی ها سکته قلبی کرد و مرد ،
دکترا تشخیص دادند که از چاقی داشته میترکیده بنده خدا..
طبیعتا آرمان یکم ترسیده بود که یه وقت خاکش بقای عمر بقیه نشه ..
خلاصه ما رژیمو ( البته رژیمی که من درآوردی بود) از فردای تولد آرمان شروع کردیم ..
یه جوری که من حسابی از صبح تا شب پر خوری میکردم و آرمان عین بز منو نگاه میکرد و کاهو گاز میزد ..
کم که گذشت خیلی خوب وزن اضافه یا کم میکردیم ؛
اما از یه جایی آرمان نا امید شده بود چون بعد یه مدت دیگه وزنش تکون نمیخورد ..
حسابی دیونه شده بود ..

با دوستاش میرفتند سوار پراید میشدند و از کمربند پراید به عنوان کمربند لاغری استفاده میکرد..
کمربند و میبست و دوستاش با سرعت زیاد تو چاله چوله های شهر ویراژ میدادند ..
البته نمیدونم این ایده رو کدوم مهندسی بهشون پیشنهاد کرده بود ولی هر کسی که بود ،کاملا با کارایی پراید آشنا بود ..
چون سرعت رو تو پراید بالای 100 برسونی اعضا و جوارح خودت و ماشین جوری به لرزه در میاد که چربی های بدن که هیچ.. گوشت تنت هم آب میشه ..
🙂
دوست همون مهندسی که پراید سواری و استفاده از کمربند پراید به عنوان کمربند لاغری رو بهشون معرفی کرده بود ،
چند وقت بعد که کاملا آرمان نا امید شده بود و به هر دری که میزد نتیجه نمیگرفت ..
قرص های لاغری خسرو رو معرفی کرد ..
شاید بپرسید آیا خسرو نام یک برند تجاریه ؟
باید بگم که نه ..
خسرو اسم پسر خالش بود که تو زیر زمین خونشون یک سری جادو جنبل میکرد و به این نتیجه میرسید که میشه از بزاق خشک شده مارمولک ، پودر و قرص لاغری ساخت..
البته من به آرمان پیشنهاد کردم راه های راحتر و خوشمزه تریم هست برای خود کشی ..
لازم نیس آخرین مزه ای که تو این دنیا میچشی ،بزاق مارمولک باشه ..
به نظرم تو کره زمین همیشه آدم هایی هستند که پول میدند بابت قرص های لاغری و کرم های جوان سازی پوست
کیفیتشم مهم نیستا ..
ولی اگه یکم دقت کنند زمین جای قشنگ تری برای زندگی میشه ..
منم که نگم براتون ..

به ورزش علاقه دارم اما از بس خونوادمو اطرافیانم بهم گفتند : میخای بری باشگاه استخوناتو آب کنی؟! ..
دیگه قیدشو زدم ..
فعلا همون رژیمو میگیرم ..
روزی 3 تا پیتزا با سیب زمینی سرخ کرده ،..
روز بعدشم دو پرس کوبیده با نوشابه و سالاد و سس فراوون ..
آخرشم ..وقتی خودمو آخر هفته وزن میکنم .. دو کیلو کم کردم ..
کلا بدن من کارش برعکسه …
فکر کنم قبل غذا خوردن باید با بدنم یه جلسه بذارم ..
بگم ببین لاغر مردنی جان …
من این پیتزا رو میخورم که گوشت بشه به بدنم .. دارید چیکار میکنید اونجا ؟؟
من نه دفع میکنم نه اینکه به وزنم اضافه میشه ..
احتمالا باید هر وعده غذایی که میخورم بگم این شامو میخورم به نیت گرفتن وزن در قسمت پهلو .. قربت الی الله ..
واسه آرمانم باید به فکری بکنم ..
جالبه این رو بدونید .. یه جا میخوندم نوشته بود جدی ترین متد لاغری اسمش کولر درمانیه ..
به این شکل که جلو کولر میخابی ، کولرو رو حداکثر سرعت و قدرت میذاریم ..
بدن برای مقابله با سرما ، مجبوره هی انرژی آزاد کنه تا گرم بشیم ..
بعد چند روزم قبض برق میاد بابام بهش یه هفته غذا نمیده ..
البته اگه تحمل کنه و زنده بمونه خیلی خوب لاغر میشه..
با این که این روش خیلی به صرفه نیست ..
اما خب تضمینیه !
قسمت خوب ماجرا اونجا بود که بالاخره جفتمون از این اوضاع نا بسمان خسته شدیم و حس کردیم باید از یه راه عاقلانه تری وارد مبحث رژیم بشیم..
پیدا کردن این راه رو مدیون زانو درد و نفس زدن های آرمان و احساس ضعف من برای مدت طولانی هستیم ..
بعد از کلی پرس و جو از فک و فامیل و دوست و آشنا یک دکتر تغذیه درست درمون پیدا کردیم و هر دوتامون توی یک روز نوبت گرفتیم که بریم ببینیم ، این داستان آخرش به کجا کشیده میشه ..
روز موعود فرا رسید.. آرمان یکم استرس داشت و البته خجالتم به حسی که داشت اضافه کنید ، البته اون همیشه همینجوری هست ، جاهای عمومی براش آزار دهندست ..
منم مثل آرمان ، البته با دوز کمتر..
رفتیم داخل مطب ،
نزدیک ترین صندلی که به اتاق دکتر بود رو انتخاب کردیم برای نشستن ..
رنگاشون نارنجی و زرد بود ..
نارنجیه سایزش بزرگ تر بود ..
ناچارا آرمان روی اون نشست..
صدای تلفن ها و صحبت های منشی با بقیه بیمارا اونقدی آزاردهنده نبود که نشه صحبتای دکتر رو با مریضی که تو اتاق بود شنید ..
فکر کنم داشتند راجب یک جور دارو حرف میزدن به اسم مزومورف ..
یه همچین چیزایی شنیدم ..
یه نگاهی به آرمان کردم ، دیدم سرشو با تراکت و مجله های روی میز گرم کرده ..
حق داشت خب !
خیلی خوش آب و رنگ بودن ..
روی اون ها کلی عکس غذا بود ..
ازم پرسید کی نوبتمون میشه؟
گفتم نکنه گرسنته ؟ صبر کن دیگه!

دکتر داشت پشت سر هم برای اون پسره توضیح میداد که باید چیکار کنه !
پسره هم اصرار داشت که باشگاه میره و ورزش میکنه!!
دکتر میگفت شما به سادگی عضله اضافه میکنید !!
یکم خودمو تکون دادم که پسره رو بهتر ببینم !!
واسم جالب شد که این پسره با این تیپ و هیکل چرا میاد باشگاه!! سرشونه هاش صاف و پهن بود و به نظر قوی به نظر میرسید ..
پایین تنش نسبتا از بالا تنش بزرگ تر بود !
شکمش خیلی کم بود !
راستش کرک و پرام ریخته بود !!
پسره حواسش نبود که من دارم نگاش میکنم..
مستقیم داشت تو چشای دکتر نگا میکرد ..
حواسم به منشیه بود که نوبتارو جا به جا نکنه !! حوصله بحث و دعوا نداشتم وسط مطب ..
آرمان به شونش زد بهم گفت امیر امیر !!
با بی محلی بهش گفتم هومم؟؟ چیه؟؟
با جدیت تمام گفت هرآدم چاقی باید تو زندگیش یکیو داشته باشه که بهش فکر کنه و از زندگی سیر بشه تا لاغر بشه !!
یه نگاه سر تاپاش کردم گفتم ببند دهنتو !
اگه مامان بزرگ بهت رو نمیداد و تحویلت نمیگرفت ..
الان شیکمت اندازه تانک نشده بود ..
در کمال نا باوری گفت شیلنگا با من حرف نزنند!
خداروشکر در اتاق دکتر کوبیده با صدای بلند بسته شد و حرفای ما قطع شد .. و گرنه تا صبح باید اونجا کل کل و دعوا میکردیم.!
پسره با دکتر خوش و بش کرد اومد کنار ما نشست تا منشی نوبت بعدیشو تنظیم بکنه!!
کنجکاو شدم ببینم اون دارویی که دکتر بهش داد واسه چی بود!!
دلو زدم به دریا و سر صحبتو باهاش باز کردم .. ازش پرسیدم
داداش؟ اون مزومورفی که دکتر برات تجویز کرد واسه لاغریه یا چاقی؟
شروع کرد خندیدن ،
گفت مزومورف؟
مزومورف که دارو نیس!
دیگه کار تموم بود چون سوتی رو داده بودم !!
واسه اینکه زایع نشم ازش پرسیدم خب حالا چی چی هست؟
شما که ماشالا ، بزنم به تخته هیکلت مشکلی نداره ..
چرا اومدی دکتر تغذیه؟
اونم شروع کرد ..
گفت مزومورف یکی از سه تا تیپ بدنیه که هر انسانی داره..
گفت چون میخواد وزن کم کنه .. دکتر بهش گفته که پروتیین سالم مثل گوشت و مرغ مصرف کنه و کربوهیدراتای پیچیده مصرف کنه!!
منشی اسمشو صدا زد که بره ..
اما به منشی فت عجله ای نداره برای نوبت گرفتن ..
منشیه ام از خدا خواسته رفت سراغ نوبت دهی های بقیه !!
اونم ادامه داد ..

گفت چون ورزش میکنه ساختار بدنی متعادلی داره ..
ولی خب به سادگی چربی و عضله اضافه میکنه و باید مراقب باشه پر خوری نکنه !
آرمان از اونور گفت داداش شما که هیکلت ورزشیه چرا باشگاه میری و رژیم میگیری !
من اگه جای تو بودم از پای ps4 تکون نمیخوردم و با خیال راحت فست فودمو سفارش میدادم ..
اونم یه نیش خندی زد و گفت منم اول مثل شما تپل مپل بودم ..
البته یکم رعایت کرد که به آرمان بر نخوره و گرنه واژه گوریل بودن بهش بیشتر میومد !
اسم پسره علی بود به آرمان گفت که کارشناسی تربیت بدنی داره و تیپ بدنیا رو خوب میشناسه !
اولشم شبیه آرمان بوده ..
خودش که یه اسم خاصیو گفت ..
اندومورف انگار ..
از قضا اسماشون خیلی شبیه بود ..
یادم مونده !!
علی میگفت اگه ورزش های هوازی و قدرتی انجام نده و پر خوری کنه خیلی راحت دوباره اندرومورف میشه!!
اندومورف انگار به تپل مپلا میگن ..
علی ازمون خداحافظی کرد و رفت ..
تو گوش آرمانم یه چیزایی گفت و آرمان سرشو تکون میداد و ازش تشکر کرد ..
کم کم دیگه نوبت ما شد که بریم پیش دکتر .. در زدیم و رفتیم داخل اتاق ..
محکم با دکتر دست دادم و خیلی پر انرژی باهاش خوش و بش کردم ..
براش توضیح دادم که منو داداشم خیلی وقته که میخوایم تغییر کنیم اما هر دفه به در بسته خوردیم ..
ارمان به دکتر گفت :
آقای دکتر این استعداد چاقی رو من اگه تو کار های دیگه داشتیم الان تو اون ضمینه موفق بودم و تو زندگیم کلی جلو!!
یه هفته بکوب ورزش میکنم 1 کیلو لاغر میشم .. یه بستنی خارج از رژیمم میخورم 1٫5 چاق میشم ..
دکتر خندید و شروع کرد از ارمان سوالای مختلف پرسیدن..
ازش پرسید که به خواب و غذا خوردن علاقه داری؟یه نگا بهش کرد و یه برگه جلوش گذاشت ..
یه سری سوال بود که مشخص میکرد تیپ بدنیش چیه ..
از تیتر روش متوجه شدم ..
یکی از سوالاش و اتفاقی خوندم که نوشته بود ؟
کدام یک را ترجیح میدهید ؟
1٫راحتی جسم
2٫خلوت
3٫ماجراجویی جسمی
دکتر دید حواسم به برگه جلوی آرمانه ،
گفت نمیخاد اینقد تلاش کنی که سرک بکشی!
یکی از اون برگه ها هم جلوی من گذاشت ..
برامون توضیح داد که به تستا با دقت جواب بدیم ..
بهمون گفت این تست نظریه یونگ هست ! روانشناس و فیلسوف !
که نشون میده ما چه شخصیتی داریم ..
که بتونه از روی این تست تیپ بدنی مارو تشخیص بده ..
هرچند گفت کاملا مشخصه که چه تیپی هستیم ..اما میخواد بیشتر با رو حیاتمون آشنا بشه !
برای ارمان توضیح داد که به آسونی بدنش چربی جذب میکنه و چاق میشه .. بدن گردش ..
پاهای نسبتا قویی که داره!
استخون بدنی بزرگی که تو بدنش تشکیل شده!
اینکه سخت وزن کم میکنه، خیلی زود خسته میشه ،
اینا همه دلالیه که نشون میده تیپ بدنیش اندومورفه !
آرمان یکم ترسیده بود از بخشی که دکتر میگفت سخت وزن کم میکنه اینو از صدای لرزونش که حرفای دکتر رو تایید میکرد میشد تشخیص داد!
دکترهم یه چیزایی متوجه شده بود که استرس داره!
بهش گفت که وزن کم کردن شما اندومورفیا سخت هست اما نشدنی نیس!
براش توضیح داد که اگه میخواد تغییر کنه باید کربوهیدارت رو خیلی کم مصرف کنه ترجیحا غلات کامل ..(برنج قهوه ای، نان های سبوس دار و .. )
فیبر رو زیاد مصرف کنه ..
مثل سبوس برنج یا از داروخونه ها فیبر مصنوعی تهیه کنه و بخوره ..
چون هم پر حجم هستن و کم کالری باعث میشه که معده حجم زیادی فیبر دریافت کنه و احساس سیری کنه!
دکتر روی یه کارت ادرس یکی از همکارای فیزیولوژیست خودشو نوشت ..
گفت شما باید بجز تغذیه ورزش هم بکنید ..

چه بهتره اینکه زیر نظر یه متخصص فیزیولوژی اینکارو انجام بدید..
ادامه داد و راجب تمرینای ورزشی مفید برای آرمان گفت:
بهش گفت که باید ورزش های هوازی و قدرتی با وزنه رو شروع بکنه ..
تاکید کرد که یک ساعت روی تردمیل رفتن با سرعت متوسط نمیتونه کمک زیادی بهش بکنه ..
چون تقریبا این ملی هوازی کار کردن منسوخ شده ..
بهش گفت باید سرعت هوازی رو کم و زیاد بکنه که ضربان قلبش بالا و پایین بشه !
دکترو صدا کردم و با اعتراض گفتم !
آقای دکتر نمیخوایید آرمانو بیخیال بشید؟؟
من تستمو تموم کردم میشه بگید چه اسم با کلاسی میتونم جایگزین لاغر مردنی کنم؟
گفت خب!
شما از همون اولی که باهام احوالپرسی کردی می شد تشخیص داد که اکتومورف هستی!! شخصیت با نشاط ..
سرحال ..
احتمالا شما پوست و موی خوبی دارید همچنین ناخن های محکم ..
سینه های تخت ،
بدنی لاغر و ضعیف..
آرمان پرید وسط دکتر گفت لاغر مردنی !!
دکتر یه نگاهی بهش کرد که کمتر از ساکت شو نبود ..
بهم گفت امیر جان شما توده عضلانی کمی دارید و تو کودکی احتمالا خیلی شیطون بودی ..
و خیلی سخت وزن اضافه میکند ، مگه نه؟
وای خدایا انگار یکی منو تازه شناخته بود!
سرمو رو به پایین تکون دادم که متوجه تاییدم بشه !!
بهم گفت هیچ وقت نباید صبحانه رو قطع کنم !
وسط حرفش گفتم اقای دکتر ببخشدا !! اما من اگه یه وعده غذا نخورم همینجوی 8 کیلو کم میکنم ..
7 کیلوشم از صورتمه ..
خندد و گفت شما نگران نباش . ما مراقب صوتت هم هستیم..
بعدش ادامه داد .. بعد ورزش کربوهیدارت پیچیده مصرف کنم!
مثل سیب زمینی آب پز یا جو دوسر..
تعداد وعده های غذاییمو اضافه کنم اما با حجم کم ..
قبل و بعد ورزش هم پروتیین مصرف کنم ..
مثل سفیده تخم مرغ ..
مکمل های ورزشی مثل گینر که حتما از داروخانه یا جای معتبر تهیه کنم .. ..
آخرشم همه این گفته ها وتوصیه هار رو توی دوتا برگه جداگانه برامون نوشت ..
یه رژیم غذای اصولی برامون ترتیب داد ..
به آمانم سفارش کرد که همه ی
،
حیفه بخور نمونه ها ،
این یه ذره هم بخورید ،حیفه ها،
اینم بخورید نریزم دور حیفه ها ،
تعارف میکنی؟ بخور یه شبه حیفه ها،
کلا همه حیفه هارو بریزه دور..
تا بعدا حسرت نخوری و نگی ای کاش که یکم رعایت میکردم ، حیف اون روزا .. ..

به هر دومون هم توصیه کرد که .. 21 تا 30 روز اول رژیم ، اجازه وزن کشی نداریم .. چون تو بعضی مواقع وزن استپ میکنه و تاثیر روانی خوبی برامون نداره و بی انگیزه ترمون میکنه ..
تقریبا کارمون با دکتر تموم شد و رفتم سمت خونه ..
اون روز بزرگ ترین تغییر زندگی ما دوتا شروع شد ..
اون همون شنبه ای بود که همه ما منتظرشیم که شروع کنیم به ساختن اونی که میخاییم ..
اما با این همه تفاسیر ..
من میگم رژیم گرفتن این مدلی از واجباته !
رژیمی که برای چاقی و لاغری نیس !
رژیم کمتر حرص خوردن !
رژیم کمتر غصه خوردن !
رژیم بی اندازه خوب نبودن !
رژیم بی ریا کمک کردن !
رژیم بی توقع دوست داشتن !
رژیم دوری از افکار منفی !
رژیم دوری از رفتار های منفی !
بیایید یه کمپین بسازیم و رژیم بگیریم ..
رژیم آرامش..

http://www.banounews.ir/fa/News/157841/شما-چه-تیپی-هستید؟
بستن   چاپ