آریا بانو
4 روایت جذاب از خشایار الوند
شنبه 11 اسفند 1397 - 9:46:41 AM
آریا بانو -
پنج شنبه‌ای که گذشت، خشایار الوند فیلم نامه‌نویس سینما و تلویزیون در 51 سالگی درگذشت. او که به خاطر آثاری چون «شب‌های برره» و «پایتخت» شهرت داشت، این روزها در حال آماده‌سازی نهایی متن اپیزود ویژه «پایتخت» برای نوروز بود. با درگذشت الوند، موجی از پیام‌های تسلیت چهره‌ها و مردم، شبکه‌های اجتماعی را فراگرفت و بسیاری از مخاطبان را تحت‌تأثیر قرار داد. در ادامه چهار نوشته‌ای را می‌خوانیم که در یکی دو روز گذشته درباره زنده‌یاد خشایار الوند در شبکه‌های اجتماعی منتشر و پربازدید شد.
1- عباس یاری دبیر تحریریه ماهنامه سینمایی «فیلم» دست‌نوشته‌ای از زنده‌یاد الوند در صفحه‌اش منتشر کرد. الوند یک سال قبل بعد از درگذشت عارف لرستانی، درباره او نوشته بود: «در آخرین تصاویر به‌جامانده از عارف، در برنامه «دورهمی» مهران ازش پرسید به چه فکر می‌کنی؟ چه دغدغه‌ای داری این روزها؟ و عارف جواب داد که به مرگ فکر می‌کند و خیلی دوست دارد بفهمد آن طرف چه خبر است. دلم می‌خواهد یک شب به خوابم بیاید. با همان نگاه مغرور و لبخند گوشه لبش. می‌خواهم ازش بپرسم چه خبر اون طرفا؟ جواب سؤالتو پیدا کردی رفیق؟ حتماً او هم اخم‌هایش را در هم می‌کشد و می‌گوید: سؤال می‌کنی از ما؟ ما را زیر سؤال می‌بری پدرسوخته؟ به همین راحتی می‌خواهی جواب بزرگ ترین سؤال بشریت را بگذاریم کف دست ات؟! خودت بمیر و بیا ببین چه خبر است... پدرسوخته پدرسوخته...».
2- نوشته دوم، پست صدرا بکتاش خبرنگار بود. او در توئیتی نوشته بود: «خشایار الوند دیروز درباره قسمت ویژه عید سریال «پایتخت» مصاحبه کرده. وقتی به ماجرای مرگ باباپنجعلی رسیده، خندیده و گفته برای اپیزود 90 دقیقه‌ای نمی‌ارزه کسی رو بکشی! کمتر از 24 ساعت بعد این خود خشایار الونده که دیگه بین ما نیست.»
3- احسان علیخانی هم در یک پست اینستاگرامی درگذشت خشایار الوند را تسلیت گفت و همکاری او در کارهای خیر را ستود. علیخانی پیامکی را از زنده‌یاد الوند منتشر کرد که خطاب به علیخانی نوشته بود: «من می تونم به هرچند نفری که متقاضی باشن، فیلم نامه‌نویسی درس بدم، شهریه‌شون بره واسه همین کار خیری که شماها بانی‌اش شدین. قابل بدونین در خدمتم.»
4- مورد آخر، روایت بامزه بزرگمهر حسین‌پور از حس شوخ‌طبعی زنده‌یاد الوند بود که به نقل از فریبرز مهرابی، یکی از دوستان زنده‌یاد الوند نوشته بود: «یک بار اتفاقی در پالادیوم دیدمش. خشایار گفت غذات رو که گرفتی ما اون پشت، میز گرفتیم و دور همیم. تو هم بیا. منم بعد پنج شیش دقیقه غذام رو گرفتم و رفتم پیششون. تا رسیدم، پسر و همسرش با تعجب یکهو بلند شدن و داد زدن: بابا، ‌بابا، فریبرز! خود خشایارم با تعجب به من نگاه کرد. خشکشون زده بود. منم تعجب کردم و گفتم چیزی شده؟ با خودم گفتم نکنه نباید میومدم... نکنه... که یکهو دیااکو پسر خشایار گفت بابا‌... بابا خوابت... خوابت تعبیر شد! حالا نگو منو که دیده، رفته به الهام و دیااکو گفته بچه‌ها دیشب من یه خواب دیدم، فریبرز میاد تو پالادیوم بالا سر میز ما... کت قهوه‌ای هم تنشه... همه غذاهای ما رو هم می‌خوره! حالا اونا از یه طرف حیرت کرده بودند، از تعبیر خواب هم وحشت کرده بودند که الان حمله می‌کنم به غذاهاشون...».
روزنامه خراسان

http://www.banounews.ir/fa/News/132788/4-روایت-جذاب-از-خشایار-الوند
بستن   چاپ