آریا بانو -
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای
دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
دختر و بهار ... فروغ فرخزاد
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای
دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ
نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به
لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به
گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
شاعر: فروغ فرخزاد
تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
http://www.banounews.ir/fa/News/1181901/دختر-شنید-و-گفت-ای-بس-بهارها-که-بهاری-نداشتم