آریا بانو
زندگی بزرگان/ خدا را شکر کنید یک بی‌غیرت به خواستگاری من نیامده!
جمعه 10 آذر 1402 - 12:21:29 AM
آریا بانو - فارس / فاطمه آباد همسر سردار شهید علی بینا، از ماجرای ازدواجش تعریف می‌کند و می‌گوید: «هر خواستگاری می‌آمد یک جور ردش می‌کردم؛ اما وقتی علی که در جبهه شیمیایی شده بود، از من خواستگاری کرد، تصمیم خودم را گرفتم و می‌خواستم با او ازدواج کنم. پدرم راضی نبود. نگران روزی بود که جنگ علی را از بین ببرد و دخترش بی‌پناه شود.
کم کم مادرم پیش آمد. اول نصیحتم کرد؛ چاره‌گر نشد. گفت: «پس باید دندون رو جیگر بذاری تا دل بابات نرم شه.»
براق شدم و گفتم: «مگه یه آدم لاابالی رو پسندیدم که این حرفو می‌زنی؟ نمی‌بینی دشمن با ما چی کار می‌کنه؟ خداوکیلی از اول جنگ تا حالا یه شب خواب خوش دیدیم؟ اصلاً بگو ببینم کیا جلو دشمن وایسادن؟ خیال می‌کنین این آدم نمی‌تونه بره پیِ راحتی خودش؟ نمی‌تونه مثل خیلیای دیگه نره جبهه؟»
نفسی کشیدم و باز ادامه دادم: «اصلاً بگو ببینم علی چرا شیمیایی شده؟ برا چی جونشو گرفته کف دستش و جلو تیر و تفنگ وایساده؟»
این‌ها را که گفتم، سرم را گرفتم بالا و با اعتماد به نفس ادامه دادم: «من کسی رو انتخاب کردم که رگ غیرتش می‌تپه. حلال و حروم سرش می‌شه. دست از مال دنیا شسته و برای دفاع از ناموس و وطنش بلند شده. بگو ببینم همچین کسی افتخار کردن نداره؟ برید خدا رو شکر کنین که یه بی‌غیرت در خونمونو نزده!»

آریا بانو


سردار شهید علی بینا
دیدم مادرم مثل آدمی که از خواب پریده باشد، به صرافت افتاد و رفت زیر پای پدرم نشست. بعد از مدتی پدرم هم رضا داد و من و علی با هم ازدواج کردیم.»
منبع: کتاب « خاطرات فاطمه آباد، همسر سردار شهید علی بینا » به قلم محمدرضا محمدی پاشاک

http://www.banounews.ir/fa/News/1089244/زندگی-بزرگان--خدا-را-شکر-کنید-یک-بی‌غیرت-به-خواستگاری-من-نیامده!
بستن   چاپ