داستانک/ پسر تنبل و نعل اسب
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - خراسان / روزی مرد روستایی و پسرش از ده به سوی شهر حرکت کردند. مقداری راه که رفتند یک نعل یافتند مرد روستایی به پسرش گفت: «نعل را بردار که به کار میآید.» پسر جواب داد: «این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمیارزد.» مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به آبادی وسط راه رسیدند نعل را به یک نعلفروش فروختند و با پولش مقداری گیلاس خریدند و به راه خودشان ادامه دادند تا به صحرا رسیدند. در صحرا آب نبود و پسر داشت از تشنگی هلاک میشد. مرد که جلوتر از پسرش میرفت یکی از گیلاسها را به زمین انداخت. پسر دولا شد و گیلاس را از زمین برداشت. تا به آب و آبادی رسیدند هر چند قدمی که میرفتند مرد یک دانه از گیلاسها را به زمین میانداخت و پسر هم آن را برمیداشت و میخورد.آخر کار، مرد رو کرد به پسرش و گفت: «یادت هست که گفتم آن نعل را بردار، گفتی به زحمتش نمیارزد؟» پسر گفت: «بله یادم هست.» پدر گفت: «دیدی که من آن را برداشتم و با پولش گیلاس خریدم؛ اما یک جا ندادمت. برای این که مطلب را خوب متوجه بشوی، گیلاسها 37 دانه بود و تو 37 بار به خودت زحمت دادی و آن ها را از زمین برداشتی، اما یک بار به خودت زحمت ندادی که نعل را برداری!»
-
يکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۱:۱۳
-
۳۱ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/477060/