کار به دست خداست
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
رسانه نگاه/ مردی سر راه مردم نشسته بود و گدایی می کرد. از قضا خانی از آن جا میگذشت و گدا که چشمش به خان افتاد گفت :عزت خان زیاد باد کار به دست خان است. کفاش فقیری نزد گدا رفت و گفت: به خدا توکل کن کار به دست خداست. اما گدا دوباره حرف خودش را تکرار می کرد. خان به خاطر این که خودی نشان دهد دستور داد مرغ بریانی برای مرد آماده کنند و شکمش را پر از سکه های
طلا کرده و به گدا بدهند. گدا که چشمش به مرغ افتاد رفت و به کفاش گفت: دیدی گفتم کار به دست خان است . اما حیف که لقمه نانی خورده ام و سیر هستم اگر تو می خواهی این مرغ را دودرهم می فروشم. کفاش هم قبول کرد و آن مرغ را خرید. چند
ساعت بعد خان رفت تا ببیند نتیجه کار چه شده است به گدا گفت: غذا برایت آوردند. گدا گفت بله اما من غذا خورده بودم و آن را به کفاش فروختم. خان آهی کشید و گفت: همان حرف کفاش درست بود کار به دست خداست .شکم آن مرغ پر از سکه
طلا بود و نصیب کفاش شد .
-
چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۱:۵۲
-
۱۳ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/449766/