خاطرههای بامزه خانمانه
اجتماعي
بزرگنمايي:
آریا بانو - خراسان / شما میتوانید خاطرههای بامزه و تجربههای شیرینی را که در زندگی برایتان پیش آمده، در تلگرام به شماره 09354394576 بفرستید تا به نام خودتان چاپ کنیم.
کلاس دوم دبستان بودم. همون اولهای سال بود. معلممون به من گفت برو از دفتر گچ بیار. منم شاد و خوشحال رفتم گچ آوردم و موقع برگشتن اصلا حواسم نبود و رفتم سمت کلاس پارسالمون. در کلاس رو باز کردم و تا معلم کلاس اولمون رو دیدم، دوزاریم افتاد که چه سوتی دادم اما خودمو از دسته ننداختم و گفتم که خانم فلانی، خیلی دلم واستون تنگ شده، اومدم بهتون سر بزنم! خانم معلم هم گفت دختر گلم بیا داخل، فکر کردم پایه ات ضعیفه، گفتن برگردی دوباره کلاس اول رو بخونی! بعدش منم با بغض خداحافظی کردم و از کلاس اومدم بیرون و به سمت کلاس خودم رفتم.
یه بار با همسرم رفتیم فروشگاه، ماشین رو توی کوچه پس کوچههای اطرافش پارک کردیم و رفتیم به سمت فروشگاه که یادم افتاد کیفمو رو صندلی عقب جا گذاشتم. شوهرم گفت تو وایسا اینجا، من میرم میارم. من چند دقیقهای دم فروشگاه وایسادم، دیدم خبری نشد و همسرم نیومد. به موبایلش زنگ زدم، دیدم مشغوله. خودم به سمت ماشین رفتم و دیدم همسرم نیست و کیفم صندلی عقبه. دوباره به همسرم زنگ زدم و دیدم از پشت گوشی سر و صدا میاد. گفتم چی شده؟ کجایی؟ گفت، هول نکن اما ماشین رو دزد برده! همینطور که به حرفهای همسرم گوش میدادم و شوکه بودم، دیدم انتهای کوچه شلوغه. دقت کردم، دیدم همسرم روی صندلی یه مغازه نشسته، چند نفر هم دورش جمع شدن و شونههاش رو ماساژ میدن! خلاصه رفتم جلو و به همسرم گفتم که چی میگی؟ ماشین رو اول کوچه پارک کردیم. شوهرم میگفت، نه اشتباه میکنی! گفتم نه، وسایلمو رو صندلی عقب دیدم. یهو همسرم با شرمساری از رو صندلی بلند شد و دنبالم اومد و ماشین رو با چشمای خودش دید. از خنده آدمهایی که دور همسرم جمع شده بودند، نگم براتون دیگه!
من معلم سوادآموزی هستم و گاهی به صورت خصوصی خونه دانشآموزان میرم. چند وقت قبل یکی از دانشآموزانم که خانم سن بالایی هم هستند، بهم زنگ زدن و گفتن با عرض شرمندگی من امروز خونه نیستم، اگه میشه شما امروز مزاحم نشید!
-
يکشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۳:۱۵
-
۱۸ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/352859/