داستان واقعی/ برای مادر
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - خراسان / یک بار هم نشد که حرمت موی سفید ما را بشکند، بی سوادی مان را به رخ مان بکشد، حرف تلخی بزند یا حقیرمان کند. اگر بیست بار میرفتم و میآمدم، هر بار از جا نیم خیز میشد. میگفتم:«علی جان، مگر من غریبه ام؟ چرا به خودت زحمت میدی؟» میگفت:«مادر جان، این دستور خداست.» یک روز خانه نبودم، از جبهه آمد و لباسهای نشسته را گوشه حیاط دید، تشت و آب آورد و با همان دست فلج، لباسها را شست. وقتی رسیدم، داشت لباسها را روی بند پهن میکرد. گفتم:«الهی بمیرم مادر. تو با یک دست چطوری این همه لباس را شستی؟» گفت:«اگر دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نمیکرد که من این جا باشم و تو در زحمت باشی!»
شهید علی ماهانی، نوید شاهد
-
چهارشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۲:۵۰
-
۲۰ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/349883/