داستان بچههایی که قلب مادرانشان هستند
اجتماعي
بزرگنمايي:
آریا بانو - فارس / با اعتماد به نفس و مطمئن از تصمیمی که گرفتهاند خود را پدر و مادرخوانده معرفی میکنند. نه ابایی از این دارند که بگویند به خاطر مشکل پزشکی فرزنددار نمیشدند و نه پسرهایی که به فرزندی پذیرفتهاند را از دیگران پنهان میکنند.
آمنه اسماعیلی و همسرش امیرمهدی ایرانفرد یک زوج معلم دهه شصتی هستند. جدای از وجهه معلم بودن این زوج که خودش داستان جداگانهای دارد، شاید وجه بیشتر مشترک این زوج وسعت روحشان باشد. کسانی که تابوهای زیادی درباره فرزندخواندگی را شکستهاند و دوست دارند صدایشان را افراد بیشتری بشنوند که: «بچههای فرزندخوانده نه بیمار هستند، نه مشکل ژنتیک ندارند و نه قرار است در آینده بچههای ناسالمی باشند. آنها هم مانند بچههای زیستی ممکن است هر فراز و فرودی را در زندگی تجربه کنند، به شرط اینکه شانس داشتن یک خانواده را از آنها را نگیریم»
یک بعدازظهر میزبان خانواده ایرانفرد بود تا بدون پرده درباره فرزندخواندگی، حس و حال والدین فرزندپذیر، نحوه واکنش اطرافیان و همه چالشها و دغدغهها پیرامون موضوع فرزندپذیری با آنها صحبت کند. حاصل دوساعت گفتوگو ما با این زن و شوهر جوان در ادامه میآید. کاش میشد بسیاری از احساسات نانوشتنی این زوج وقتی با عشق درباره خانواده چهارنفرهشان صحبت میکردند را هم لابهلای این کلمات نشاند.
وقتی مانند بسیاری از زوجها متوجه شدید که به صورت زیستی بچهدار نمیشوید، چه طور شد که به جای درمان به دنبال فرزندپذیری رفتید؟
پدر: پیشنهاد فرزندآوری از طرف من مطرح شد. وقتی متوجه شدیم بچهدار نمیشویم این موضوع برای من خیلی اهمیت نداشت. یعنی برایم تبدیل به بحران نشد. برای همین خیلی زود بحث فرزندآوری را با همسرم مطرح کردم.از این جهت که به هر حال میدانستم ایشان هم بچهداشتن را دوست دارد و هم چون یک زن است تمایل فطری به مادر شدن دارد. همسرم در ابتدای کار فرزندآوری را نه تایید کرد و نه رد. فقط گفت به من زمان بده تا درباره فرزندپذیری بیشتر بدانم. کلا مدل ایشان اینطوری است که اگر قرار باشد تصمیمی بگیرد باید رهایش کنی تا خودش بیاید بگوید آره یا نه. نباید پاپیچ شد( میخندد). من هم کلا انسان خونسردی هستم و صبر کردم تا همسرم تصمیمش را بگیرد. درواقع زندگی ما دچار بحران نشده بود. اگرچه با موقعیتی مواجه شده بودیم که مثل هر زن و شوهر دیگری انتظارش را نداشتیم ولی آن را پذیرفتیم و برای راه حل جایگزین هم به خودمان فرصت دادیم.
این درحالی بود که خانوادههای ما فکر میکردند ما تصمیم به درمان داریم و حتی دکتر و ... هم به ما معرفی میکردند. درحالی که ما از ابتدا اصلا نمیخواستیم دنبال درمان برویم. یعنی روی درمان نکردن مطمئن بودیم. ولی شرایط فرزندآوری را هم بررسی میکردیم.
مادر: چند سال بعد از شروع زندگی مشترک متوجه شدیم که مشکل پزشکی داریم و نمیتوانیم بچهدار بشویم. اولین چیزی که بعد از پذیرفتن این موضوع برایمان مسئله بود این بود که چقدر باید صبر کنیم و چقدر باید هزینه کنیم تا بتوانیم بچهای از خودمان داشته باشیم. خانوادههای ما از نظر هزینه درمان کاملا حامی ما بودند، اما ما تقریبا خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که دنبال درمان نرویم. از آنطرف همسرم پیشنهاد فرزندخواندگی را مطرح کرد و خب ذهن من درگیرش شد. گفتم «نه میگویم آره نه میگویم نه» چون این مسئله در ذهن من خیلی مجهول بود.
ولی انگار که خدا مسیر را جلوی من هموار بکند، حتی بدون برنامهریزی به کسانی که فرزندخوانده داشتند، برمیخوردم. مثلا آن زمان یعنی شش سال پیش من وبلاگ مینوشتم و یکی از کسانی که از طریق وبلاگ با هم در ارتباط بودیم، خانومی بود که با اسم مستعار «شمیم» مینوشت. ایشان یک خواهر و برادر را به فرزندی پذیرفته بود. گاهی آنقدر بعضی نوشتههایش درباره بچهها و شرایط جدیدی که در خانه داشتند سخت بود که اصلا نمیتوانستم متنش را تا انتها بخوانم. من بدون اینکه بشناسمش؛ و حتی الان هم او را نمیشناسم خیلی با او صحبت کردم و مشورت گرفتم. خیلی هم خانم معتقد و باخدایی بود. مثلا میگفت بعد از فرزندپذیری خانواده من و خانواده همسرم با ما قطع رابطه کردهاند چون راضی نبودند. اما خدا صاحب دلهاست و آنها هم به زودی دلشان نرم میشود.
خیلی از اطرافیان ما میگویند شما به نسبت بقیه خلیی زود تصمیم به فرزندخواندگی گرفتید. البته درست هم هست ولی دستکم یکسال از تاریخی که متوجه بچهدار نشدن شدیم گذشت تا برای فرزندآوری اقدام کنیم.
یعنی هیچ چالشی حتی از نظر ذهنی، تجربه نکردید؟
مادر: به هرحال من یک زن هستم. وقتی نوزادی را در بغل یک زن دیگر میبینم من هم دوست دارم این حس را تجربه کنم. حتی در یک سنی اکثر خانمها باردار شدن و بودن در وضعیت بارداری را دوست دارند. با همه اینها که میگویند بارداری و زایمان سخت است باز هم زنها دوست دارند آن را تجربه کنند چون به نظرم فطرت هر زنی به این سمت کشش دارد. اینها شامل بچه شیر دادن، در آغوش گرفتن و همه انواع این مادری کردنها میشود.
من هم وقتی در ابتدا وقتی با این ماجرا روبه رو شدم که نمیتوانم فرزند زیستی داشته باشم، طبیعتا یک شکست درونی خوردم. اما خدا به من کمک کرد تا راهی که برایم بهتر بود و در واقع برایم مقدر شده بود را پیدا کنم.
معمولا اگر در خانوادهای با فرزندپذیری مخالفت بشود، این مخالفت بیشتر از سمت مردهاست. اما درباره شما اینطور نبود.
مادر: همسر من قبلا جزء نیروهای فعال هلال احمر بودهاند و در زلزله بم هم حضور داشتند. احساس من این است که به خاطر کودکان بیسرپرستی که در این حوادث دیده بودند، این بچهها توی ذهنش ماندگار شده بودند. من در حرفهایش زیاد از بچههای بیپناه شنیده بودم وبه همین خاطر وقتی هم این پیشنهاد را مطرح کرد همان حرفها روی من خیلی تاثیر گذاشت. همیشه میگفت بچههای بیپناه خیلی نیازمند هستند.
خیلی از خانوادههای فرزندپذیری که آن زمان با آنها صحبت میکردم، بالای چهل سال سن داشتند. همه سالهای درمان را طی کرده بودند و حالا به عنوان آخرین راه آمده بودند برای فرزندپذیری. واقعیت این است که ما نمیخواستیم این انتخاب برای ما هم انتخاب آخر باشد
پدر: مورد پزشکی ما موردی بود که اگر دنبال درمان هم میرفیتم قطعیتی درباره فرزنددار شدن ما وجود نداشت. همین هم سالها طول میکشید. من به آمنه گفتم: « خب برویم سالها درمان کنیم و در سنی بالا بچهای را از صفر به وجود بیاوریم. اما این بچه الان هم هست ولی پدر و مادر ندارد.
از خانوادهای هم که فرزندپذیر بودند کمک گرفتید؟
مادر: من به سختی توانستم در همان محیط وبلاگنویسی و فیسبوک 10 خانواده را پیدا و با آنها صحبت کنم. متاسفانه بهزیستی اصلا هیچ خانوادهای را جهت مشورت به شما معرفی نمیکند. چون در این زمینه بسیار سختگیر است و اصلا هیچ اطلاعاتی از هیچ خانواده فرزندپذیری به شما نمیدهد. اگر در فرهنگ ما نگاه بدی به فرزندخواندگی و بچههای بهزیستی وجود دارد، علتش همین مخفیکاریهای بدون علت است. انگار کودکی که در بهزیستی است ذاتا گناهکار است یا اگر خانوادهای او را قبول میکنند مرتکب کار اشتباهی میشوند.
زمانی که به دنبال خانوادههای فرزندپذیر بودم از طریق مجازی ارتباط خوبی برقرار میشد ، اما همینکه میخواستم یک قرار بگذارم و خانواده را ببینم سریعا میگفتند نه. حتی وقتی این درخواست را از همان خانم وبلاگنویس کردم، به کل ارتباط مجازیاش را با من قطع کرد. حتی بعد از اینکه ما امیرحسین را به خانه آوردیم، تازه فهمیدیم که چند نفر از فرزندان اطرافیان خودمان هم فرزندخوانده هستند.
این پنهانکاری چیزی بود که من از ابتدا با آن مشکل داشتم. فرزندخوانده بودن فقط یک تفاوت نسبت به فرزند زیستی بودن در یک خانواده است. اما فرهنگ ما مثل یک نقص با آن برخورد میکند. یکی از دلایلی که من درباره پسرهایم و موضوع فرزندخواندگی در اینستاگرام مینویسم، شکستن تابوی همین مخفیکاریهاست. من در صفحه اینستاگرامم خیلی باز درباره این موضوع مینویسم، عکس خودم و پسرهایم را منتشر میکنم چون دوست دارم این تابوی فرهنگی شکسته بشود.
پدر: بهزیستی وقتی میخواهد فرزندی را به شما تحویل بدهد، گزینهای تحت عنوان « مخفی کردن فرآیند فرزندپذیری» دارد. به عنوان مثال میگوید شما نقش زن باردار را بازی کن و به بهانهای به سفر داخل یا خارج کشور برو. موقع بازگشت بهزیستی در فرودگاه بچه را به شما تحویل میدهد. آنها هم به خانواده میگویند بچه خارج از کشور به دنیا آمد! چندین سناریوی مختلف برایتان پیشنهاد میدهند که اگر خواستید هرکدام را قبول کنید. یعنی بهزیستی خودش به این مخفیکاری دامن میزند و بال و پر میدهد. البته و متاسفانه اگر سختگیری زیاده از حد باشد برای خیلی از کودکان بهزیستی خانوادهای پیدا نمیشود و این بچهها در بهزیستی میمانند. شاید هم به همین خاطر بهزیستی این گزینهها را پیشروی خانوادههای واجد شرایط میگذارد.
اولین بار کی امیرحسین را دیدید؟
مادر: روند در بهزیستی اینطور است که به نسبت شرایط و مشخصات شما، فرزندی را برایتان در نظر میگیرند. یک روز مددکار ما از بهزیستی تماس گرفت و گفت یک پسربچه سه ماهه هست که خیلی شبیه شوهرشماست (میخندد). واقعیت این است که ما فقط رفتیم بچه را ببینیم. ولی در راه یکبار قرآن را باز کردم و آیه « رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ » آمد.
وقتی او را آوردند یک بچه خیلی لاغر بود و قیافه بامزهای داشت. بچه را گذاشتند توی بغلم. امیرحسین نه گریه کرد و نه ترسید. من هم احساسی به او نداشتم. فقط با دستش گوشه روسریام را چنگ زد. بعد از چند دقیقه که خواستند او را ببرند گریه کرد. یک مقدار زمان دادند و دوباره خواستند او را ببرند. بچه باز هم گریه کرد. همانجا گفتم اصلا این بچه هرچه که میخواهد باشد. من میخواهم او را به خانه ببرم. یکدفعه مهرش به دلم سرازیر شد.
همان یک شبی که امیرحسین در شیرخوارگاه خوابید تا فردا او را به خانه آوردیم، من با عذاب خوابیدم. اتصال دست این بچه بر روسری من، برایم یک دنیای جدید و خواستنی بود. صبح روز بعد حکم دادگاه را گرفتیم و بعدازظهر امیرحسین را از شیرخوارگاه ترخیص کردیم.
واکنش خانوادههای طرفین به فرزندپذیری شما چهطور بود؟
مادر و پدر: نگفتیم ( میخندند).
پدر: تا دو الی سه ماه مانده به اینکه امیرحسین را به خانه بیاوریم اصلا به خانوادههایمان چیزی نگفتیم. احساس میکردیم موضع میگیرند و شاید مانع ما بشوند. از آن طرف نیاز داشتیم که مسیر طولانی انتخاب فرزند را در آرامش طی کنیم. چون انتخاب بسیار مهمی بود. هم برای ما و هم برای بچهای که قرار بود به خانه ما بیاید. تصمیممان هم قاطع بود و نمیخواستیم کسی این تصمیم را زیر سوال ببرد.
بعد از اینکه فهمیدند چه واکنشی نشان دادند؟
مادر: پدر همسرم سه ماه با ما صحبت نکرد. در واقع همه فکر میکردند ما میخواهیم دنبال درمان برویم و وقتی با یک عمل انجام شده مواجه شدند، شوکه شدند. مادر من اول پذیرفت، اما بعد هزاران سوال و ابهام درباره این ماجرا از من داشت. خانواده هر دوطرف خیلی ناراحت بودند. حتی اصرار میکردند که هرکاری لازم باشد از پیدا کردن پزشک و حمایت در هزینه درمان و هر کار دیگری، انجام میدهیم فقط شما دنبال درمان بروید.
بخشی از تلاش من در طول یک سالی که درباره فرزندخواندگی تحقیق میکردم قانع کردن خودم بود. اما بخش زیادی از آن هم قانع کردن دیگران بود. به هرحال ما میدانستیم که اطرافیان در ابتدا واکنش مثبتی به ماجرا نشان نخواهند داد. به این خاطر من میخواستم به قول معروف جواب همه سوالات را در آستینم داشته باشم تا همه جوره بتوانم از فرزندپذیریام دفاع کنم.
من حتی با یک استاد ژنتیک هم صحبت کردم. چون میدانستم یکی از سوالها این است که ممکن است ژن این بچه از نظر معنوی یعنی پدر و مادر و محیطی که در آن متولد شده اشکال داشته باشد. این استاد دانشگاه به من گفت که در علم «اپیژنیک» ثابت شده است که کدهای ژنوم هر فرد میتواند با رفتار و در محیط متفاوت تغییر کند. هرچقدر سن فرد کمتر باشد این تغییر بهتر و موفقیتآمیزتر انجام میشود. یعنی محیط، ژنتیک را تغییر میدهد. حتی پیش دو عالم دینی که یکی معمم بود و دیگری پژوهشگر دینی هم رفتم. خلاصه حرف این دو این بود که ما از نحوه شکلگیری نطفه هیچ بچهای خبر نداریم و موظفیم همه را پاک در نظر بگیریم. در اسلام حتی مامور به تجسس در این زمینهها هم نیستیم. خدا به همه از روح خودش دمیده است و ما باید بنا را بر درستی و صحبت بگذاریم. به من گفتند فرزندی که به تو داده میشود جسمش را کس دیگری ساخته است. خمیرمایه و روح او در اختیار توست. این حرف به عمق وجود من تاثیر گذاشت و همینها را بعدا به خانوادهام گفتم.
پدر: به هرحال مجبور بودیم زمانی موضوع را به خانوادههایمان بگوییم. جدای از اینکه بچه ما به پدر بزرگ و مادربزرگ و خاله و عمو و... احتیاج داشت، روند اداری فرزندپذیری هم از ما شماره تماس اطرافیانمان را میخواست تا درباره ما تحقیق کند. خانوادههای ما هم اگرچه در ابتدا مخالفت کردند اما الان هردو بچه ما را فوقالعاده زیاد دوست دارند. این انتخاب ما را پذیرفتند و بچههای ما الان تفاوتی با دیگر بچههای زیستی در بین فامیل و آشنا ندارند.
مادر: حتی مادر من همیشه میگوید کسی حق ندارد به امیرحسن و امیرحسین حرفی بزند( میخندد) که البته این هم درست نیست و ما همیشه میگوییم بین نوهها فرق نگذارند، حتی فرق مثبت.
واکنش شما چه بود؟ گذاشتید زمان بگذرد یا سعی کردید قانعشان کنید؟
مادر: در واقع هردو. هر زوج قبل از فرزندپذیری موظف است در بهزیستی 60ساعت مشاوره بگذراند. در همین کلاسهای مشاوره به ما گفتند که اصلا نباید توقع داشته باشید اطرافیان در ابتدا با تصمیم شما موافقت کنند. چون کسی نمیتواند حس شما درک کند. پس با افراد نجنگید و آمادگی برخورد تهاجمی را داشته باشید. ما هم نجنگیدیم. سعی کردیم آنها را با اطلاعاتی که در طول این یک سال به دست آورده بودیم قانع کنیم. جلسه جداگانهای با خانواده همسرم گذاشتیم و جلسهای هم با خانواده خودم.
پدر: کمی هم احساساتشان را تحریک کردیم( میخندد). گفتیم بچهای که ما میخواهیم به فرزندی بپذیریم بدون پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و خاله چیزی کم دارد. ما هم برای بزرگ کردن او به کمک شما احتیاج داریم. ولی پدرم قبول نمیکرد و همچنان با معرفی دکتر و تحقیق درباره بهترین روشهای درمان میخواست ما را به سمت درمان بفرستد. پدرم حتی تا قبل از آمدن امیرحسن هم امیدوار بود که ما دنبال درمان برویم. الان شش سال است که ما امیرحسین را داریم و حدود 4ماه هم هست که امیرحسن به خانه آمده است. اما میتوانم بگویم شاید دوسال است که پدرم دیگر حرفی از پیگیری درمان ما نمیزند.
مادر: ما یک سختی دیگری هم داشتیم. این که نسبت به یک نوزاد زیستی برای امیرحسین زمان بیشتری میبرد که جایش را در دل بقیه باز کند. جدای از موضعی که دیگران نسبت به او دارند، بچهها در محیط بهزیستی خیلی کلیشهوار بزرگ میشوند. چهرههای زیادی نمیبینند و کارهای زیادی انجام نمیدهند. بچهای در سن امیرحسین فقط چهارچوب تخت را میشناسد و حتی از تختش پایین هم نمیآید. به همین خاطر وقتی وارد یک خانواده میشوند تا مدتها شوکه هستند. نسبت به یک نوزاد زیستی رفتارهای عجیب دارند و دیرتربه دیگران واکنشهای عاطفی نشان میدهند.
اما ما قدرت خدا در افتادن مهر این بچه در دل دیگران به وضوح دیدم. این حرف را مابقی دوستان ما هم که فرزندخوانده دارند میگویند. حتی در بعضی خانوادهها بچههای فرزندخوانده از بچههای زیستی بیشتر محبوب میشوند.
بدترین حرفی که تا به حال درباره بچههایتان از دیگران شنیدهاید چه بود؟
مادر: هم به شوخی و هم به جدی حرفهایی شنیدم که قطعا خیلی از آنها ناراحتکننده بودند. مثلا وقتی امیرحسن را به خانه آوردیم یکی از اقوام گفت: «خوب بچههای این و آن را میآورید و بزرگ میکنید!» اما شاید بدترین حرفی که شنیدم از یکی از اعضای مسن فامیل بود که جلوی بقیه انگار به یک موجود بیارزش اشاره میکند، به امیرحسن اشاره کرد و گفت: « حالا این حلالزادهاس، آوردید؟» این حرف برای من خیلی سنگین بود. ولی در نهایت پذیرفتیم که باید آدمها را بپذیریم. چون باید این پذیرش را به بچههایمان هم یاد میدادیم. این شد که در عین اینکه روابطمان را با عدهای محدود کردیم با آنها و طرز فکرشان کنار آمدیم.
حتی عدهای میخواهند حرف خوب بزنند اما انقدر به معنی آن حرف فکر نمیکنند که بدتر زهر میریزند. مثلا یکی دو نفر با اشاره به بچهها میگفتند« اگر خودتان هم بچه میآوردید به این خوبی نمیشد!» یا کس دیگری بود که مثلا از سر دلسوزی گفت: «با دست خودتان نروید دست کسی را بگیرید و به خانهتان بیاورید که بعدا فتنه زندگی خودتان بشود » حالا من نمیدانم بر چه مبنایی این حرف را زد ولی من همان موقع یک مثال از فامیل برای او زدم و گفتم: « فلانی که سر ارث و میراث با پدر و مادرش اینهمه تندی و بدی کرد که بچه زیستی بود!»
فکر میکنم در این تجربهها روح آدم هم خیلی بزرگ میشود.
مادر: وقتی روبهروی شما بچهای هست که به شما پناه آورده است، شما حافظ و پناه او میشوید. این خاصیت همه پدر و مادرهاست. والدین زنجیره حراست بچهها هستند. اگر خودشان بخواهند این زنجیره را شل کنند اول از همه بچه است که آسیب میبیند.
خیلی از افرادی که برای فرزندپذیری با من مشورت میکنند، میگویند اگر کسی به ما حرف بزند فلان و فلان میکنیم. میگویم شما فعلا دست نگه دارید. چون به اندازه کافی قوی نیستید. باید اول خودتان قوی باشید تا بتوانید از کس دیگری که از شما ضعیفتر است حراست و حفاظت کنید.
خیلی از خانوادههای فرزندپذیر برای ارضای حس والدینی به آوردن تنها یک بچه اکتفا میکنند. فکر میکنم جوان بودن شما در پذیرش فرزند دوم بیتاثیر نبود. درست است؟
مادر: همسر من از حوالی سه سالگی امیرحسین زمزمههای آوردن یک فرزند دیگر را شروع کرد( میخندد). همیشه میگفت این بچه تنهاست و همبازی میخواهد. بعد از پنج سال این ترفند را زد که ما خیلی سال است با بچههای بهزیستی درارتباط نیستیم. برویم یک سر بزنیم ببینیم چه خبر است و برای پذیرش بچه دوم باید چه کنیم. بعد هرموقع وقتش شد میرویم و اقدام میکنیم.
پدر: همینکه رفتیم تا دوباره ارتباط بگیریم، چون ما را میشناختند امیرحسن را معرفی کردند و گفتند این کاملا به شما میخورد. راستش شرایط امیرحسن هم برای ما خیلی خوب بود. چون بهزیستی تنها به بچه اولیها نوزاد میدهد و بچههای بعدی باید بالای دوسال باشند. امیرحسن 17ماهه بود، ولی چون شرایطش با ما منطبق بود، او را به ما پیشنهاد دادند.
مادر: البته ما یک اشتباه هم کردیم. اینکه تصور میکردیم امیرحسن بچه دوم ماست و طبیعتا باید تنشها درباره فرزندخواندگی بین اطرافیان کم شده باشد. برای همین هم خیلی زود و همان ابتدایی که تصمیم گرفتیم امیرحسن را بیاوریم به خانوادهها گفتیم. اما اشتباه کردیم. چون متوجه شدیم خانوادهها از ما انتظار داشتند حالا که به قول خودشان عطش بچهداشتن ما با امیرحسین خوابیده، سراغ آوردن بچه زیستی برویم. مخالفتها اینبار خیلی شدیدتر بود و یکسری واکنشها و حرفهای بد از اقوام دور را هم در این دوره داشتیم. ولی خب ما باز هم تصمیم خودمان را گرفته بودیم.
چرا به حرف والذین گوش نکردید و دنبال درمان نرفتید؟ شما که دیگر یک فرزند داشتید.
پدر: شما وقتی با محیط بهزیستی آشنا میشوید، متوجه میشوید که چقدر کودکان بیسرپرست زیاد هستند و چقدر این بچهها نیاز به خانواده دارند. متاسفانه نیرو در بهزیستی هم کم است و اصلا این بچهها وقتی به خانه میآیند تا مدتها رفتارهای عجیب و غریب دارند. خیلی چیزها را ندیدهاند و نمیشناسند. از آدمها دوری میکنند. امیرحسن روزهای اولی که به خانه آمده بود شبها از جایش بلند میشد و به سمت در میرفت. با زبان بیزبانی میگفت میخواهم بروم همان جایی که بودم. چون به آن محیط عادت کرده بود. خیلی طول کشید تا حضور در یک خانواده را بپذیرد. خب وقتی ما میتوانیم به یک کودک خانواده بدهیم و آن حس انزوا و کرختی که در بهزیستی دارد را از او بگیریم، چرا این کار را نکنیم؟ و چرا تا جایی که در حد و اندازه خودمان و زندگیمان هست برای بچههای بیشتری این کار را نکنیم؟
در این مدت پیش نیامده که دلتان بخواهد باردار بشوید و مسیر فرزندآوری زیستی را تجربه کنید؟
مادر: چرا فکرش به سراغم میآید و گاهی اذیت هم میکند. تا قبل از سی سالگی مثل هر زن دیگری بارداری را دوست داشتم. بعد از سی سالگی کمی این تمایل در من فروکش کرد. چون شاید سنم بالاتر رفته بود و دیگر توان طی کردن مسیر بارداری و زایمان؛ چیزی که در اطرافیانم دیده بودم را در خود نمیدیدم. ولی به هر حال تجربه این حسها جزئی از ذات زن بودن است. هر زنی به سمت این تجربه کشش و تمایل دارد. مخصوصا وقتی یک زن باردار را میبینم، ناخودآگاه خودم را با او مقایسه میکنم.
حقیقتش این است که این حس را با نوشتن در خودم به تعادل میرسانم. نوشتن از احساساتم یا نوشتن از پسرانم و زندگی خوبی که با آنها دارم. به هرحال ما قرار نیست در دنیا به همه خواستههایمان برسیم و این بخشی از زندگی است.
البته این را هم بگویم که کسی سختیهای ما را نمیبیند. خیلی از اطرافیان به شوخی و جدی به ما میگویند: « نه چک زدید نه چونه بچه اومد به خونه!». یعنی فکر میکنند من چون بارداری و ویار و زایمان را تجربه نکردهام و مثلا همسرم استرس به سرانجام رسیدن بارداری همسرش را تجربه نکرده است، پس سختی هم نکشیدهایم. درحالی که سختی روحی فرزندپذیری بسیار سختی طاقتفرسایی است. من بعد از امیرحسن دقیقا مانند زنی که زایمان کرده، افسردگی بعد از زایمان و به همریختگی هورمونی داشتم. حتی صورتم چین و چروک افتاد. چون فشار روحی فرزندپذیری بسیار بالاست و من معتقدم هرکسی وسع روحی انجام این کار را ندارد. برای خود من هم بسیار سخت بود.
کلیشهای هست که میگوید اگر بچهای را به فرزندی بپذیرید باید مقدار مشخصی ملک به نام او کنید. این درست است؟
پدر: در واقع زدن ملک به نام بچه نیست. هیچوقت هم نبوده است. بلکه باید یک وصیتنامه تنظیم کنید و در آن یک سوم از سرمایهای که دارید، به آن فرزند ببخشید. این سرمایه میتواند ملک، ماشین یا هر سرمایه دیگری باشد. یک موضوع طبیعی هم است. اگر والدینی بچهای را از فضای بهزیستی بیرون بیاورند و این والدین بعد چندوقت فوت کنند، آن بچه باید بدون هیچ پشتوانهای دوباره به بهزیستی برگردد؟ یا در جریان تقسیم ارث و میراث بعد از فوت والدین چون فرزند زیستی نیست نباید سهمی داشته باشد؟ طبیعتا این درست نیست و باید پشتوانهای برای بچه قرار داده بشود. در واقع این هدیهای هست که شما به بچه میدهید. ولی همین موضوع هم باعث شده خیلی از والدین واجد شرایط فرزندپذیری که توانایی این یک مورد را ندارند، از مسیر فرزندپذیری خارج بشوند.
مادر: البته این را هم بگویم که درست است مسیر فرزندپذیری کمی طولانی است و پیچ و خم اداری زیاد دارد اما ما به عنوان والدینی که دوبار این مسیر را طی کردهایم میگوییم طی کردن این مسیر لازم است و باید سختگیریهایی برای واگذاری یک بچه باشد. چون نمیشود با سرنوشت یک انسان با مسامحه برخورد کرد.
برای بسیاری بحث محرمیت در فرزندخواندگی هنوز حل نشده است. در صفحه اینستاگرام شما هم دیدم خیلیها گفته بودند محرمیت اصلا شدنی نیست!
مادر: بهزیستی یک دایره شرعی و حقوقی دارد. یک واحد جداست و اگر به شما مجور بدهند دادگاه هم به شما مجور فرزندخواندگی میدهد. میخواهم بگوییم در یک مملکت اسلامی و در دادگاه اسلامی به شما گفته میشود که فرزندی که میخواهید به خانه ببرید به فلان روش به شما محرم میشود و شما شرایط محرمیت این پسر یا دختر را دارید. این هم مجوز. حالا بروید دادگاه و سرپرستی را بگیرید. اما بعضیها از دادگاه اسلامی هم بالاتر نشستهاند و میگویند فرزندخوانده محرم نمیشود. این را من نمیفهمم.
پدر: هزاران روش برای محرم شدن فرزندخوانده وجود دارد. بسته به شرایط شما دایره شرعیات بهزیستی راههای متفاوتی را برایتان توضیح میدهد و مجوز هم میدهد. این مجور هم توسط قاضی که قرار است حضانت را به شما واگذار کند مطالعه و تایید میشود. این حکم حاکم شرع است و اگر کسی ادعای شرعیات دارد باید حکم حاکم اسلامی را قبول داشته باشد.
ذهنیت دیگری هم هست که میگوید نباید حقیقت فرزندخواندگی را به بچه گفت. درحالی که مشاورها هم با این موضوع موافق نیستند. شما چهطور ماجرا به امیرحسین گفتید؟
پدر: تقریبا از سه سالگی با قصه و داستان، گفتن از این موضوع را برایش شروع کردیم. زمانی که کارهای اداری فرزندپذیری امیرحسن را انجام میدادیم، بهزیستی باید با امیرحسین هم مصاحبه میکرد. او را جدای از ما نشاندند و پرسیدند از کجا آمده است؟ امیرحسین خیلی بچه تحلیلگری است. خیلی مسلط توضیح داد که من جایی بودم که بچهها را نگه میداشتند. خدا آدرس من را داد به خانوادهای که من را دوست داشتند، آنها هم آمدند سراغم و من را بردند. بعضی بچهها توی دل مادرهایشان هستند و بعضی دیگر هم قلبشان. مددکار از او پرسید این موضوع مهم است؟ امیرحسین هم خیلی جدی سرش را بالا انداخت و گفت نه. مهم این است که ما الان یک خانوادهایم. اینجا هردونفر ما خیلی متاثر شدیم.
مادر: البته تا به حال چندبار درباره مادرش سوال کرده است. یک شب وقتی داشت میخوابید خیلی بدون مقدمه گفت: «چرا مادرم خودش من را بزرگ نکرد؟» روانشناس از قبل به ما گفته بود که در این موقع اصلا نباید هول بشویم و حتما هم باید به بچه جواب بدهیم. چون فرصت طلایی همان دفعه اولی است که بچه این سوال را میپرسد. من گفتم: «ما نمیدانیم شاید مادرت مریض بوده، یا عمرش تمام شده بوده یا به هر دلیلی نمیتوانسته تو را نگه دارد. برای همین ما آدرست را پیدا کردیم و تو را به خانه آوردیم.» پرسید: «یعنی آدم بدی بوده که نخواسته من را بگه کند؟» من هم با قاطعیت جواب دادم: «اصلا آدم بدی نبوده است. فقط شرایطش را نداشته که تو را پیش خودش نگه دارد.» او هم پذیرفت و خوابید. البته من تا صبح بیدار ماندم و گریه کردم. به هر حال برای خانوادههای فرزندپذیر این شرایط سخت است. اما کار درست، گفتن حقیقت به بچه در حد سن و سال او و مخفی نکردن فرزندخوانده بودنش است. هرچقدر هم که سخت باشد.
ما هرسال دوتا جشن برای بچههایمان میگیریم. یکی جشن تولد معمولی که همه میگیرند و یکی هم جشن روز ورودشان به خانه. تقریبا از سال سوم، جشن دوم به یک سوال برای امیرحسین تبدیل شد. و ما سعی کردیم سوالهایش را در حد سن و سالش همانطور که مشاور به ما گفته بود جواب بدهیم.
فرزندپذیری را به بقیه توصیه میکنید؟
پدر: یکی از دوستان صمیمی ما به توصیه و با مشورت ما فرزندخوانده پذیرفتند.
مادر: در نسل ما جسارت این کار بالا رفته است. اما اغلب کسانی که با من صحبت میکنند به خاطر فشار خانوادهها و ترس از آنها پا پس میکشند. خیلی از ما خود را شیعه امیرالمومنین(ع) میدانیم. اما یادمان میرود که شیوه آن حضرت یتیم پروری بود. فرزندخواندگی را کار درستی میدانیم اما نوبت به خودمان یا بچههای خودمان که میرسد هزار انقلت و نمیشود داریم. ما دوست داریم تا جایی که میشود تابوی فرزندپذیری را در جامعه و اطرافیانمان بشکنیم. آگاهی یک نفر بیشتر وقتی به دیگران منتقل بشود بچههای بیشتری در بهزیستی را صاحب خانواده و خوشبختی خواهد کرد.
-
شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۷:۰۳
-
۳۹ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/274815/