طنز/ غواصی در اسناد ملی!
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - روزنامه شهروند / رفیقم لباس غواصی پوشیده. میگویم تو هم دیگر شورش را درآوردهای ها! بابا جان! گفتند هوا سرد میشود و بارندگی زیادی در راه است، اما نه اینجور که تو لباس غواصی بپوشی. کلاه غواصی را از سرش برداشته میگوید: «به هوا چه کار دارم؟ میروم کتابخانه ملی.» با تعجب میپرسم: «با لباس غواصی و کپسول اکسیژن میروی کتابخانه ملی؟!» جواب میدهد: «از مرحله پرتی ها! نشنیدی کتابخانه ملی دچار آبگرفتگی شده و ساختمان آرشیو ملی را آب برداشته؟»
باز هم آب و آتش و باد و خاک، این چهار عنصر حیاتی، کار دستمان داد. اسناد مهمی از دکتر مصدق در آتشسوزی میدان حسنآباد سوخت. برخی اسناد مهم ملی در آبگرفتگی ساختمان آرشیو ملی از بین رفت. چند سند باقیمانده را هم خودمان به باد بدهیم، خیالمان راحت میشود و میتوانیم بنشینیم خاک بر سر بریزیم. البته بلا نسبت شما. بنده خاک بر سر بریزم.
قرار شد یک دوره مسابقه فوتبال بین بخشهای مختلف تحریریه «شهروند» برگزار شود. تیم سیاسی در گروه ما افتاده بود. آنها همان اول اعلام کردند چون تیم شهرونگ نقد تندی بر سیاست دارد حاضر نیستند در زمین ما بازی کنند و مسابقه باید در زمین بیطرف برگزار شود. ما هم گفتیم حالمان از سیاست به هم میخورد و در زمین آنها حاضر نمیشویم. من گفتم اما یک مشکلی وجود دارد؛ اینکه این روزها مگر زمین بیطرفی هم پیدا میشود؟ دبیر صفحه گفت: «همچین بحث میکنید انگار ما زمین داریم و آنها در زمین ما مسابقه نمیدهند. شما اول زمین ما را نشان بده.» خلاصه همه ما سفت ایستادیم که الا و بلا در زمین بیطرف بازی نمیکنیم. از دفتر مدیرمسئول اعلام کردند هر کس بازی نکند جریمه و تنبیه انضباطی میشود. شهرونگ و صفحه سیاسی هم بیانیه دادند و اعلام کردند با توجه به این پیروزی درخشان دیپلماسی ورزشی حاضرند در زمین بیطرف بازی کنند. هرگونه مشابهت بین این موضوع و ماجرای چهار تیم ایرانی حاضر در لیگ قهرمانان هم تصادفی و ساخته ذهن ایادی روزنامههای دیگر است.
یک حکایت بیربط هم تعریف کنم؛ روزی روزگاری که این تاکسیهای اینترنتی نبود، یک نفر کنار خیابان ایستاده بود. یک تاکسی زرد هم خیلی شیک و مجلسی و بدون مزاحمت برای رانندگان دیگر از خیابان میگذشت. نفری که کنار خیابان ایستاده بود -البته مثل امروز نبود که
هر کس کنار خیابان ایستاده یا مزاحم است یا برایش مزاحمت ایجاد میکنند- برای تاکسی دست تکان داد. راننده تاکسی البته حواسش به دستگاه پخش ماشین بود که شجریان پخش میکرد. – اگر امروز بود راننده رپ گوش میداد و حواسش به برخی شهروندان با پوشش خاص بود- برای همین دیرتر مرد مسافر را دید و تا ترمز کند و بایستد طول کشید. خلاصه، تاکسی چندمتر جلوتر ایستاد، اما مسافر نیامد سوار شود. راننده سرش را آورد بیرون و گفت: «چرا نمیای سوار بشی؟» مسافر جواب داد: «برو عمو ژون. من میخواشتم اونجا پیاده شم عژیژم.»
البتــه بـاز هم هــرگــونه مشابهت تکذیب میشود.
شهرام شهیدی
-
شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۷:۱۱:۴۵
-
۳۳ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/258287/