آریا بانو

آخرين مطالب

بلایی دردناک که اشرار و اغتشاشگران بر سر مدافعان وطن آوردند!! سياسي

  بزرگنمايي:

آریا بانو - جلیل تازه از ریکاوری بیرون آمده، وضعیتش بسیار وخیم است. درد در تمام بدنش زبانه می‌کشد. نه می‌تواند به پشت بخوابد نه به پهلو چرا که هر طرفش را پاره پاره کرده‌اند.

بعد از اعلام سهمیه بندی و نرخ جدید بنزین در ایران عده ای آشوبگر و اغتشاشگران دست به آشوب زده و از اعتراضت مردمی به نرخ جدید بنزین سوء استفاده کردند و باعث آسیب رساندن به اموال عمومی شده و برخی از مدافعان وطن نیز در این جریانات زخمی شده و یا به فیض شهادت نایل شدند. جزئیاتی درباره بلایی که اشرار بر سر مدافعان وطن آوردند را در ادامه می توانید بخوانید
مدافعان وطن در اغتشاشات بنزینی
قصه پرغصه رشادت، فداکاری و ایثار مأموران ناجا انگار قرار نیست به فصل آخر برسد؛ چه آنجا که در اغتشاشات
96 در صحنه سنگ خوردند و عقب ننشستند، چه آن بار که در پاسداران تهران له شدند و خون ریختند
و جان دادند و چه این بار در تهران، در شیراز، کرمانشاه، اصفهان، اهواز و … که به دست عده‌ای اوباش سلاخی شدند.
اغتشاشات در کشور
قصه این روز‌های پلیس قصه پردردی است. این بار باید جلوی اشرار قد علم کنند
و تمیز دهند سفیدی را از سیاهی و مردم را از نامردمان… یادتان هست اربعین را.
دو سه هفته از خانواده دور بوده و در نقطه صفر مرزی در گرد و غبار و گرمای بالای 40 درجه آستین
همت بالا زده بودند و زانو زده و کفش‌های زوار را واکس می‌زدند. همین‌ها بودند یادتان آمد.
همین بچه‌های سیاه‌پوش یگان ویژه که آن قامت یل‌مانندشان را خم کرده بودند و نوکری
زوار ارباب‌شان را می‌کردند؛ حالا امروز به بهانه بنزین اوباش آمده‌اند و سلاخی شان می‌کنند!
***
قصه مدافعان وطن در اغتشاشات بنزینی اخیر
پرده اول: قصه از جمعه شروع شد، 24 آبان؛ روزی که حتماً در حافظه ملت ثبت می‌شود.
روز اعلام سهمیه‌بندی بنزین. اگر چه ابتدا اعتراضات آرام بود، اما کم کم آن‌هایی که مترصد
بودند و می‌خواستند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند به میدان آمدند. آن‌ها فکر همه چیز را کرده
بودند. حتی بار اسلحه را برای این روز‌ها ذخیره کرده بودند. تا اینکه شصتشان خبردار شد که مردم معترض شده‌اند.
مدافعان وطن در بیمارستان
همین یک جرقه کافی بود تا از سوراخ‌هایشان بیرون بیایند و با اسلحه‌هایی که مخفی کرده‌اند
پا به میدان بگذارند. تحریک احساسات پاک مردم و تهییج اعتراضات، اولین اقدام آن‌ها بود.
گر چه مردم اعتراضات آرام را کلید زدند، اما آنان بودند که در پوشش مردم وارد صحنه شده
و با آتش زدن سطل‌های زباله، ایجاد راهبندان، حمله به بانک‌ها، خودرو‌های عمومی، مغازه‌ها،
آمبولانس‌ها، خودرو‌های آتش‌نشانی و از همه مهمتر حمله به کانکس‌های پلیس و مأموران ناجا اغتشاش آفرینی کردند.
***
پرده دوم: مجتبی 22 ساله سرباز یگان امداد شهرقدس است. 21 ماه خدمت کرده و فقط
دو سه هفته مانده بود که خدمتش تمام شود. با وینچستر به ساق پای راستش تیر شلیک
کرده اند. نمی‌داند از کدام زاویه. فقط می‌گوید برق چشمان چند نفر در جمعیت را دیده و بعد از آن صدای تیراندازی آمده است.
مجروح شدن مدافعان وطن
مجتبی از آن پسر‌هایی است که از بچگی دوست داشت پلیس شود. سربازی‌اش را به ناجا آمد
تا به آرزویش برسد. برایمان از روز حادثه می‌گوید: حدود ساعت 8 شب بود. مردم اجتماع کرده
بودند. خبر رسیده بود که قرار است بار اسلحه وارد منطقه شود. انگار گروهک‌های منافقین هم
دست به کار شده بودند. آماده‌باش بودیم. خبر‌ها دست به دست می‌شد. شهر کوچک است
همه خبردار شدند. می‌گفتند که می‌خواهند ماشین‌های مردم را آتش بزنند. می‌خواهن
د تیراندازی کنند و در بین مردم نفوذ کرده و خرابکاری کنند.
جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شد. با یکی دیگر از سربازان وارد جمعیت شدیم. تعداد بیشتر
و بیشتر می‌شد. نمی‌دانم به نظرم به 500 نفر هم رسیده بودند. هم مردم بودند
و هم اراذل و اوباش محلی؛ اما برخی چهره‌ها جدید بودند. معلوم بود که از منطقه ما نیستند.
مدافعان وطن در اغتشاشات اخیر بعد از گران شدن بنزین
شعار خاصی رد و بدل نمی‌شد. به همین دلیل بیش از پیش احساس خطر کردم. می‌گفتند
هدف خاصی دارند؛ می‌خواهند ساختمان بسیج را بگیرند. در سر راهشان یک پراید را آتش زدند.
جلوتر که می‌آمدند گلدان‌های کنار خیابان را بلند کرده و می‌شکستند و تکه‌های سنگ‌هایش
را جمع‌آوری کرده و بین خودشان پخش می‌کردند؛ حتی به جدول‌های خیابان نیز رحم نکردند.
مجتبی آهی می‌کشد. درد در عمق جانش نفوذ کرده. با دو دستش کناره‌های تخت را فشار می‌دهد
. اندکی خود را جابه‌جا می‌کند. می‌پرسم چطور تیر خوردی؟ به عقب برمی‌گردد. می‌گوید:
بچه‌های محل از صبح همان روز به من گفتند که امروز سر خدمت نرو. می‌گفتند اراذل و اوباش
اجیرشده در رباط‌کریم و اسلام‌شهر حتی به سرباز‌ها رحم نکرده و آن‌ها را از بالای پل پایین انداختند. اما من قبول نکرده و سر خدمت رفتم.

می‌پرسم نترسیدی؟ می‌گوید: به خاطر مردم، به خاطر بچه‌محل‌هایم و به خاطر همه آن‌های
که خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی‌ام را با آن‌ها گذراندم نتوانستم میدان را خالی کنم. وقتی
خبر آمد که بار اسلحه آورده‌اند و می‌خواهند در قلعه حسن‌خان خالی کنند دیگر توقف را جایز
را ندیدم و خودم به فرمانده‌ام پیشنهاد دادم که به من ماموریت دهد.
زخمی شدن مدافعان وطن
با یکی از هم خدمتی‌هایم با لباس شخصی وارد جمعیت شدیم. می‌خواستیم بفهمیم چه در سر دارند؛ ایا شایعه است یا واقعیت.
مجتبی سعی می‌کند پای زخمی باندپیچی شده‌اش را تکان دهد. آخ بلندی می‌کشد
و با دندان‌هایش زبانش را می‌گزد. می‌گوید: من بچه همان محله‌ام. همه را می‌شناسم.
اما باور کنید آن‌ها از ما نبودند. اصلاً نگاه‌هایشان فرق داشت. باور می‌کنید؟ وسط جمعیت
که بودم به ناگاه احساس کردم که چند نگاه احاطه‌ام کرده، حس کردم که شناسایی‌ام کرده‌اند
و فهمیده‌اند که مامورم، اما دیگر دیر شده بود. صدای تیر آمد و بعد از آن سوزشی در پا، یادم است افتادم و دوستم مرا گرفت و کم کم بر روی دستان جمعیت بالا رفته و دست به دست رد شدم.
ماجرای مدافعان وطن در اغتشاشات بنزینی
مجتبی تک‌پسر است. یک خواهر کوچک‌تر از خود دارد. «کارگر زاده» است و با غیرت. با این همه دردی که می‌کشد، می‌گوید: متأسفم که زخمی شدم. نتوانستم کاری کنم. بچه‌ها برایم گفتند که اراذل آمدند و کل عابربانک‌ها و ماشین‌ها و خیابان‌هایمان را آتش زدند و رفتند… من نتوانستم به وظیفه‌ام عمل کنم، من شرمنده مردمم هستم.
پرستار وارد می‌شود. می‌گوید، دیگر فرصتی نمانده. وقت عمل است. مجتبی بعد از اینکه که لباس عمل را پوشید و در حال رفتن به اتاق عمل است با نگاهی معصومانه می‌گوید: من به ناجا بدهکارم، ناجا مردانگی را به من یاد داد، ناجا مرا بزرگ کرد… از بچگی دوست داشتم پلیس شوم و به مردمم خدمت کنم؛ پلیس که نشدم و در آخرین مأموریت هم که می‌خواستم به مردمم کمک کنم زخمی شدم؛ من شرمنده مردم محله‌مان هستم.
پرده سوم: اتوبان امام علی (ع) را با سنگ و نرده بسته‌اند. برف هم مزید علت شده. حرکت کُند خودرو‌ها به واسطه برف و انسداد مسیر بیش از پیش به چشم می‌خورد. مأموران یگان امداد وارد عمل شده‌اند. نباید به عده‌ای فرصت‌طلب اجازه داد تا در زندگی مردم اخلال ایجاد کنند. سربازان مشغول باز کردن راه هستند. ورودی کرمان یکی از فرعی‌های بزرگراه امام علی است. مأموران در چند گروه چند نفری پخش شده‌اند؛ اما به ناگاه خودروی زانتیایی می‌آید و یکی از مأموران را زیر می‌گیرد و می‌رود.
مسلم است که راننده زانتیا مطالبه‌گر نیست؛ بلکه فرصت طلب است، چرا که مأمور قانون را زیر گرفته است، اما باز هم مردم صف خود را از فرصت‌طلبان جدا می‌کنند نیسانی می‌آید و مأمور پلیس را سوار کرده و مردم مأمور پلیس را در قسمت بار نیسان می‌گذارند تا به بیمارستان برسانند چرا که پلیس در مقابل مردم نیست پلیس از خود مردم است.
***
پرده چهارم: ناله می‌کند. تازه از اتاق عمل بیرون آمده است. سوپروایزر می‌گوید: نوع عمل پارگی تاندون دست چپ است. هنوز حرفش تمام نشده که زن سراسیمه وسط حرفش می‌پرد و می‌گوید: پارگی یعنی چه؟ چرا نمی‌گویید دستش را خرد کرده‌اند. بگویید با چاقو سلاخی‌اش کرده‌اند.
مدافعان وطن در بیمارستان
زن آرام و قرار ندارد. آنکه روی تخت خوابیده همسرش است. قبلاً رئیس کلانتری پرند بوده و حالا
رئیس آموزشی ستاد فرماندهی رباط‌کریم؛ با هر چه می‌توانستند وی را زدند و له کرده‌اند.
سروان جلیل، 34 ساله است. سابقه خدمت در اهواز، کرمانشاه و حتی سوء قصد را هم داشته است
. اما این بار قضیه فرق می‌کند. جانیان با میل‌گرد و سنگ و چاقو به جانش افتاده‌اند. همسرش دوباره می‌گوید:
دستش را که از دست داد. دکتر‌ها می‌گویند. اگر چه عمل شده، اما دیگر کارآیی ندارد.
جلیل تازه از ریکاوری بیرون آمده، وضعیتش بسیار وخیم است. درد در تمام بدنش زبانه می‌کشد.
نه می‌تواند به پشت بخوابد نه به پهلو چرا که هر طرفش را پاره پاره کرده‌اند.
آنچنان با چاقو به پشتش زده‌اند که به ریه‌اش رسیده. با میل‌گرد تا می‌توانستند بر بدنش زده و سوراخ کرده‌اند
… فقط تعداد بخیه‌ها گویای عمق این فاجعه است. باید ببینی تا عمق قضیه را درک کنی.
جلیل مردی بلند بالاست. از درد در خود جمع شده. اما می‌گوید درد او را از پا نینداخته بلکه نامردی است که او را اینگونه کرده.
مجروح شدن مدافعان وطن در اغتشاشات و حوادث اخیر
وقتی که می‌فهمد خبرنگارم می‌گوید: بچه‌های راهور با ستاد تماس گرفته و درخواست کمک کردند. گفتند:
اراذل و اوباش به سمت‌شان می‌روند. با رئیس پلیس پیشگیری رباط کریم به محل رفتیم. بانک روبه‌رو را آتش زده بودند.
جمعیت تا ما را دیدند به ما حمله کردند. وارد کیوسک شدیم. نیم ساعت در آنجا اسیر بودیم.
پشت سر هم تماس گرفته و می‌گفتم نیرو اعزام کنید، اما راهی نبود که نیروی کمکی بیاید. محاصره‌مان کرده بودند. شهر قیامت شده بود.
همه به مأموریت رفته بودند. صدای تیراندازی و پرتاب سنگ به کانکس انگار همه وجودم را گرفته بود.
می‌خواستند کانکس را به آتش بکشند که از پنجره نیروی کمکی آمد. جانشین انتظامی شهرستان بود.
وارد حیاط که شدیم محاصره‌مان کردند، 200 نفر بودند، نه 300 نفر نمی‌دانم شاید چند نفر بیش‌تر، تا چشم کار می‌کرد آدم بود و چوب و چماق.
مدافعان وطن در اغتشاشات بنزینی اخیر در ایران
بعضی‌های‌شان دستمالی به سر بسته بودند. صورت‌هایشان مشخص نبود. اراذل و اوباش بودند
حتما. همچون اسیرانی شده بودیم در دست داعش، با میله، با چاقو با سنگ.. فقط ضربه بود که
پشت سر هم بر سر و صورت و کمر و بدنمان وارد می‌شد. یادم هست که سرهنگ از شدت ضربه بیهوش شد و بعد از آن دیگر هیچ چیز یادم نیست. انگار همان لحظه مُردم.
وقتی چشم باز کردم دیدم در درمانگاه رباط‌کریم هستم. لباس نظامی‌ام را در آورده بودند و لباس شخصی تنم کرده بودند تا جانم در امان بماند!
راه‌ها بسته شده بود. همانجا در بیمارستان در رباط‌کریم پشت سر هم بخیه‌ام کردند.
اینقدر چاقو زده بودند و میلگرد که پزشکان دیگر نمی‌پرسیدند چه شده؟ فقط بخیه می‌کردند.
سرفه راه نفسش را می‌بندد. درد در وجودش زبانه می‌کشد. فریاد تنها علاج این مرد است.
نمی‌داند چه باید کند. فقط با آن یکی دستش بالشت را چنگ می‌زند.
فضا سنگین است. زن گریه می‌کند. برادر جلیل با دستمال عرق صورت جلیل را پاک می‌کند
و می‌گوید: وقتی که به درمانگاه پرند رسیدیم جلیل پر از خون بود. بعد او را به بیمارستان
رباط‌کریم بردیم. در بیمارستان هم اغتشاشگران مجروح بودند هم مأموران پلیس.
به ما گفتند برای امنیت جانش هم که شده لباس‌هایش را عوض کنید تا معلوم نشود
مأمور است وگرنه رحم نمی‌کنند و می‌کشند او را.
مدافعان وطن در اغتشاشات بنزینی
با آن حال زار و نزار لباس‌هایش را در آوردیم تا یک فرد عادی به نظر بیاید.. ببینید چقدر
ما بدبختیم که یک مأمور امنیتی در شهر خودش امنیت ندارد.
جلیل که چند لحظه پیش از حال رفته بود دوباره چشم‌هایش را باز می‌کند. ناله می‌زند.
می‌گوید: داشتم به مردم خدمت کردم که آن نامردان دستم را از من گرفتند.
همسرش آرام و قرار ندارد. مثل پروانه‌ای دور تخت شوهرش می‌چرخد و می‌سوزد. می‌گوید:
از چهارشنبه در آماده‌باش بود. پسر 4 ساله‌ام چشم‌انتظار دیدن پدرش است، حالا که شنیده
پدرش در بیمارستان است شمشیر پلاستیکی‌اش را برداشته و می‌گوید می‌خواهم آن‌هایی که بابایی را زخمی کرده‌ام بکشم.
جلیل بی‌تاب دیدن پسرش است. دلش برای پسرش تنگ شده. چند روزی است که او را ندیده….
پرستار وارد می‌شود خواهش می‌کند که صحنه را ترک کنیم. می‌گوید صحبت بس است.
دلم به دل زن گره خورده. قطره‌های اشک در چشمانم حدقه زده. زن می‌گوید: دستش
را چنان خرد کرده‌اند که غضروف‌هایش له شده و دیگر این دست، درست نمی‌شود.
آهی می‌کشد و دستانش را در هم فشرده و می‌گوید: باز هم خدا را شکر که زنده مانده است.
از اتاق جلیل که بیرون می‌آیم در خصوص بقیه مأمورانی که بستری هستند پرس و جو می‌کنم
. می‌گویند: اکثراً 20 تا 22 ساله و مأموران یگان امداد و یگان ویژه هستند. با سنگ، چوب و
آجر و میله ضربه خورده و از ناحیه کمر، گردن و دست و پا دچار تروما شده‌اند.
***
وقت تنگ است دیگر مجالی برای مصاحبه نیست. دل من می‌ماند در کنار دل مادر مجتبی
و همسر جلیل و تمام آن مادرانی که فرزندانشان مظلومانه و ناجوانمردانه در راه ایجاد نظم و امنیت پر پر می‌شوند.
فارس

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/228725/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

آلگری: می‌خواستم خودم را هم تعویض کنم!

رزرو بلیت پاریس برای 4 کشتی‌گیر و ابهام در 57 و 86 کیلو

یوونتوس به زحمت از شکست گریخت

گلزنی منتظرمحمد مقابل تیم ملی امید تاجیکستان

کارشناسی داوری گل گهر - استقلال خوزستان

کارشناسی داوری نساجی - تراکتور

صحبت های سیدعلی میرغفاری رئیس صدور مجوز حرفه ای استقلال

عذرخواهی کاپیتان استقلال بخاطر 10 دقیقه پایانی

کارشناسی داوری فولاد - مس رفسنجان

کارشناسی داوری دیدار استقلال - شمس آذر

حمله هواداران عصبانی تراکتور به مینی ون حامل بازیکنان در فرودگاه تبریز

چرا جیمی کرگر به پیروزی و صعود بایرن مونیخ مقابل آرسنال باور داشت؟

کارشناسی داوری مس رفسنجان - پیکان

کارشناسی داوری شمس آذر - فولاد

کارشناسی داوری استقلال خوزستان - صنعت نفت

پلی به گذشته؛ برتری 2-1 بایرن مونیخ مقابل منچستریونایتد

بخش‌هایی از داوری گلاره ناظمی در اولین قضاوت خود به عنوان داور اول در جام ملت های فوتسال آسیا

گل زیبای دوشان ولاهوویچ به کالیاری از روی ضربه آزاد

کارشناسی داوری سپاهان - ذوب آهن

کارشناسی داوری پیکان - هوادار

پیشنهاد رسمی امیر قلعه نویی و فدراسیون فوتبال به دست افشین قطبی رسید

کارشناسی داوری صنعت نفت - پرسپولیس

ماجرای مرد کوری که 60 سال پیش با شکنجه 2 کودک را برای گدایی اجاره کرد!

پیرترین فرد زنده جهان کیست؟

وداع با اطلس؛ ربات انسان‌نمای بوستون داینامیکس بازنشسته می‌شود

دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان

نصیرزاده: با مجیدی، گل محمدی مذاکره داشتیم

نصیرزاده: تمام لیست خمس با نظر خودش جذب کردیم

پیروانی: یک بار هم علیه داوری حرف نزدم

وضعیت خروجی ورزشگاه وطنی

هاشمی نسب: درباره ناعدالتی ها حرف نمیزنم

کایل واکر: جود بلینگام یک هافبک کامل است

بادامکی: فشار مجازی استقلال بی سابقه بوده است

بیرانوند فردا گچ دستش را باز می کند

معاون پرسپولیس: اعلام کردند VAR منتفی شد

علت توقف مذاکره تراکتور با بردیف از زبان نصیرزاده

آخرین خبر از واگذاری مالکیت باشگاه پرسپولیس

عمو کاووس: مرگ حقه، میکروب بهانه است

گناه مخاطب چی بود فرشته؟

‎«گریه لیلی»؛ شاهکار تکنوازی ویولن استاد اسدالله ملک

سرعت وقوع فرونشست چقدر است؟

خیلی شانس آورد از یک تصادف مرگبار نجات پیدا کرد!

عکس های کاملا به موقع

دلیل احساس درد در مفاصل انگشت ها چیست؟

اشتباهات ساده‌ای که آشپزخانه را شلوغ و نامرتب می‌کند

نسخه جدید ربات انسان‌نما اطلس با قابلیت‌های هوش مصنوعی معرفی شد

صحبت های شنیدنی دکتر الهی قمشه ای

دقیقی: می‌توانستیم مساوی کنیم، حیف شد

جعفری: بازی کردن با فولاد در اهواز همیشه سخت است

قربانعلی‌پور: مطمئنا لیگ برای تیم ملی رصد می‌شود