شهیدی که مردم عراق او را می شناسند!
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو - شهیدی که مردم عراق او را می شناسند!
٩٩٤
٢
-->
تسنیم / یکی از همان روزهای پرتلاطم اولین سال آغاز جنگ که بالای تپههای گیلان غرب با رزمندههای گروه اندرزگو کمین کرده بودید، آن روز بچهها با حسرت به تردد بیقید و شرط بعثیها در جادههای آن سوی مرز خسروی که راه به کربلا داشت نگاه میکردند و میگفتند چرا این بعثیها به راحتی در این مسیر تردد میکنند؟! آن وقت سهم ما فقط حسرت است! ابراهیم گفت: «روزی میرسه که مردم از همین جادهها دسته دسته میرن کربلا.» ابراهیم گفت: «روزی میرسه که مردم از همین جادهها دسته دسته میرن کربلا.»
«ای کاش بودی و میدیدی! تو که رفتی اما من و همرزمانت، آنها که عمرشان به دنیا بود این روزها، بارها و بارها جمله تو را با خود مرور میکنیم. نیستی که ببینی پیشبینیات عجیب درست از آب درآمده برادرجان! آن مرز، مرز خسروی بود و حالا عاشقان اباعبدالله (ع) فوج فوج از آن میگذرند و به کربلا میروند.»
زهره هادی خواهر ابراهیم هادی میگوید: «بسیاری از مردم عراق ابراهیم را میشناسند، جالب است که عکس ابراهیم را روی چند موکب عراقی هم دیدهام.» راز مِهر این شهید بر دل عراقیها چیست؟ چطور میشود که شهیدِ جنگ میان ایران و عراق به نمادی از وحدت میان دو ملت تبدیل شود؟
چطور شهید ابراهیم هادی به نمادی از وحدت دو ملت تبدیل میشود؟
پاسخ «زهره هادی» خاطره ای است ناب از معجزه صوت اذان شهید هادی: «سال 60 در بحبوبه میدان نبرد، وقت اذان، ابراهیم با صدای بلند در ارتفاعات انار اذان میگوید و صوت زیبای او حال فرمانده عراقی را از این رو به آن رو میکند؛ آنقدر که آن فرمانده و 18 سرباز عراقی خودشان را تسلیم نیروهای ایرانی میکنند. آن زمان نیروهای ما تصور میکنند دلیل این تسلیم، حمله خوب رزمندهها بوده که منجر به آتش بس عراقیها و تسلیمشان شده. درجهدار عراقی را داخل سنگر میآورند و یکی از رزمندهها که عربی بلد بوده را صدا میکنند. فرمانده نیروهای عراقی که سرگرد بوده میگوید ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم. ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب. الان تپه خالیه! دلیل این کار را که جویا میشوند میگوید این الموذن؟ موذنی که اذان گفت، کجاست؟ با چشمانی اشک آلود صحبت میکند و میگوید به ما گفته بودند شما مجوس و آتشپرستید. گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانیها میجنگیم. همه ما شیعه هستیم. ما وقتی میدیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند، خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا... برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگینتر نکنم. دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد، نیروهایم را جمع کردم و گفتم من میخواهم تسلیم ایرانیها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمدهاند دوستان و همعقیده من هستند. این خاطره را بسیاری از عراقیها هم میدانند. برای همین شهید هادی را میشناسند.»
-
دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۰:۰۳
-
۲۵ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/217103/