آریا بانو

آخرين مطالب

چشم ‎درچشم با مرگ؛ گفتگویی خواندنی با یک غسال گوناگون

  بزرگنمايي:

آریا بانو - چشم ‎درچشم با مرگ؛ گفتگویی خواندنی با یک غسال 3
١٠٦
٠
خراسان / سالن سفید کوچکی است شبیه حمام. در ورودی و خروجی‎اش، دو دریچه قرار دارد شبیه دستگاه سی‎تی‎اسکن. به هرکدام‎شان تختی چسبیده است که روی نواری حرکت می‎کند، یکی به داخل سالن می‎آید و دیگری به بیرون راه دارد. سه تا تخت سنگی هم هست، قد یک آدم. چیز بیشتری نیست جز چندتکه پارچه و یک آینه و روشویی و یک گلدان پتوس که معلوم نیست چطور بدون نور و هوای سالم، این همه به خودش پیچیده و تا سقف رفته است. دو هواکش قوی، پرسروصدا کار می‎کند ولی حریف بوی بد و ناشناسی نمی‎شود که به کف زمین و کاشی‎ها و تخت‎ها و برگ‎های پتوس و حالا سرتاپای من چسبیده است. دو زن میان‎سال، مانتو و چکمه‏‎ سفید پوشیده، مشغول نظافت سالن‎اند که زنگ کوتاهی به صدا درمی‎آید. نوارِ دریچه ورودی راه می‏‎افتد و تابوتی وارد می‎شود با جسدی پوشیده در لفافی مشکی، شبیه کیسه خواب. زن‎ها دست به‎کار می‎شوند. یکی‎‌شان جنازه را می‎برد روی سنگ. با تیغ، لباس‎هایش را می‎بُرد و شروع به شستن می‎کند. صورت رنگ‎پریده‎ جنازه را می‎بینم. بیشتر از 65 سال ندارد. چشم‎ها و لب‎هاش را طوری بسته واقعا آن پارچه مشکی، انگار کیسه خوابش است. غسال با آن جثه نحیفش، بدنی دست‎کم یک‎ونیم برابر وزن خودش را می‎چرخاند و غسل می‎دهد و بلندبلند صلوات می‏‎فرستد. در این فاصله، نفر دوم با قیچی بزرگی، تکه‎های کفن را می‎برد و روی تخت دیگری پهن می‎کند. جنازه را کفن می‎پوشانند.
چشم‎درچشم با مرگ
اولین بار است که پایم به غسالخانه یا به قول غسال‎ها، سالن تطهیر باز می‎شود. توانی که منشأش برایم واضح نیست، آبرویم را می‎خرد؛ نه غش می‎کنم، نه هول و نه گریه. بی‎صدا می‎ایستم به تماشا و به این فکر می‎کنم که باید راوی صادق موقعیتی باشم که کسی هوشیارانه و به‎اختیار خودش آن را تجربه نمی‎کند. سر ظهر است. در مدت کوتاهی که توی سالنم، سه تا جنازه می‎آورند. دو غسالی که کارها را راست‎وریست می‎کنند، نوبت‎شان تا عصر است، بقیه رفته‎اند خانه. با یک‏نفرشان قبلا برای گفت و گو هماهنگ شده است. خانواده شوهرش از شغلش بی‎خبرند و راضی به حرف زدن نمی‎شود: «چه بدونم! شاید هم خبر دارند و به روم نمیارن. تو این 10سال که هیچ‎وقت درباره‎اش حرف نزدیم». آن یکی می‎گوید: «از کار من همه خبر دارن، حتی خواجه حافظ شیرازی(با خنده). فقط دخترم نگرانه دوست‎هاش بفهمن من چی کاره‎ام!». غیر از این، هر دوی‎شان می‎ترسند با حرفی یا گلایه‎ای، کارشان را از دست بدهند. اصرار نمی‎کنم. مسئول هماهنگی، سعی می‎کند از سالن مردان کسی را به گفت‎وگو مجاب کند. از سه نفری که قضیه را برایشان توضیح می‎دهد، جوان‏ترین و تازه‎کارترین‎شان داوطلب گفت‎وگو می‎شود. خوش‎رو و سرحال است. انگار نه انگار که چندلحظه پیش، با مرگ چشم در چشم بوده است. به اتاق استراحت دعوتم می‎کند. سالن ساده‎ای است با چندتا مبل راحتی و یک کمد دیواری. می‏نشینیم روی زمین. هیچ چیز این پرونده، شبیه مصاحبه‎های «یک شغلِ» قبلی نیست. هیچ چیز این شغل، شبیه شغل‎های دیگری نیست که می‎شناسم.
عالمی دیگر و از نو آدمی
«من جلیل خیاط‎ام. 33ساله. قبلا تو کار ام‎دی‎اف بودم و حالا یک سالی می‎شود که غسالم. ماجرای غسال شدن من از طرح «طاهرین» شروع شد. طرحی که سازمان فردوس‎ها ترتیب داده‎ است برای کسانی که دوست دارند این کار را تجربه کنند. داوطلب‎ها، در کارگاه‎های آموزشی شرکت می‎کنند و بعد از آموزش ماهی یکی‎ دو بار می‎روند غسالخانه، کمک‎دست بچه‎ها برای کفن انداختن و این‎طور کارها. ‎من هم چهارسال پیش ثبت‎نام کردم، برای ثوابش. همیشه دلم می‎خواست چیزی جدا از عالمی را که در آن زندگی می‎کنم، تجربه کنم. تن را که آدم می‎رود حمام، برای شست‎‏وشوی روح باید کاری کرد. خلاصه دو سه سالی، نیروی افتخاری بودم. افتخار هم می‎کردم واقعا. ثانیه‎شماری می‎کردم به تعطیلی بخوریم، بیایم غسالخانه. تعطیلات عید، همه بچه‎ها می‎رفتند دیدوبازدید اقوام، من می‎آمدم سالن. مجبور که نبودم، خودم دوست داشتم. بعد از مدتی، دیگر کاملا به کار وارد شده‎ بودم. سازمان نیرو می‎خواست، بچه‎ها به مدیر معرفی‎ام کردند. مصاحبه و تست پزشکی دادم و جذب شدم. اوایل که گفتم برای ثوابش می‎آمدم ولی وقتی غسالی، شغلم شد خیلی چیزها تغییر کرد. وابستگی‎هایم کم‎رنگ شد؛ خانه و خودرو و این‎چیزها را می‎گویم. خلق‎وخوی تندم، آرام شد. دوست داشتم به اطرافیانم تا زنده هستند، اهمیت بدهم. وقتی رفتند که دیگر کار از کار گذشته است. می‎‌دیدم خانواده‎ها می‎آیند دم در سالن و حاضرند برای یک ثانیه دوباره دیدن عزیزشان هرکاری بکنند. با خودم گفتم چرا قدر خانواده‎ام را ندانم. شاید باور نکنید ولی این‎ها از سر ترس نیست. حالا دیگر آن‎قدر با مرگ آشنا شده‎ام که هیچ ترسی ازش ندارم».
همسرم از انتخابم استقبال کرد
جلیل، 10 سال است که ازدواج کرده است و یک فرزند پنج ساله دارد. تغییر مسیر، برای کسی که شرایط زندگی‎اش تقریبا مشخص و تثبیت‎شده است، کار راحتی نیست به‎ویژه وقتی راهت را به سمتی کج کنی که برای خیلی‎ها عجیب و درک‎ناشدنی است: «همسرم با انتخابم مشکلی نداشت. خیلی هم استقبال کرد اتفاقا. پسرم هم شغلم را می‎شناسد. خودم بهش گفتم که با کارم غریبه نباشد و بعد از زبان دیگران نشنود. حالا البته بچه است و هنوز درکی ندارد. بیشتر با هم شوخی می‎کنیم و بعضی‎وقت‎ها که حرصش را درمی‎آورم بهم می‎گوید: «مرده‎شور»(با خنده). اطرافیانم هم می‎دانند. بعضی‎ها فکر می‎کنند همه جنازه‎هایی که زیر دست ما می‎آیند، سالم و ترگل‏‎ورگل‎اند. می‎گویند: «ای بابا! ماهی فلان‎قدر میدن! ما هم می‎تونیم مرده بشوییم» ولی وقتی می‎فهمند بین‎شان تصادفی و سوخته و له‎شده هم هست؛ اعدامی و خودکشی‎کرده و به قتل رسیده هم هست، نظرشان عوض می‎شود و می‎گویند با ماهی 10میلیون هم حاضر نیستند دست به جنازه بزنند. بعضی‌ها هم به‎نظرشان کار چندش‎آور و حال‎به‎هم‎زنی است. یک‎بار جایی مهمان بودیم. صاحبخانه به‎شوخی از من پرسید: «چه خبر؟ جنازه‎ها چطورند؟» یکی از مهمان‎ها این جمله را که شنید، یک متری ازم فاصله گرفت. بهش گفتم: «بابا عزرائیل که نیستم، همکارشم»(با خنده). از این‎طور چیزها پیش می‎آید. فکر می‎کنند غسال، نجس است چون به جنازه دست می‎زند. درحالی‎که ما با روپوش و دستکش و ماسک و چکمه، کار می‎کنیم. من با خنده و شوخی از این رفتارها می‎گذرم ولی خانواده‎ام ناراحت می‎شوند». غسال دیگری که راضی به مصاحبه نشده‎بود و تمام مدت در سکوت به حرف‎های ما گوش می‎داد، به حرف می‎آید: «یکی از همکارهای ما، چندوقت پیش دوروبر همین‎جا سوار یه خودروی گذری میشه. طرف ازش می‎پرسه کارت چیه، این بنده خدا هم طفره میره. راننده هی اصرار می‎کنه و بالاخره بهش میگه غسالم. طرف هم می‎زنه رو ترمز. و وسط بیابون پیاده‎اش می‎کنه».
چم‎وخمِ مرده‎شویی
تمام مدتی که توی سالن زنان بودم، خودم را جای پیرزنی تصور می‎‏کردم که روی سنگ، بی‎اختیار و اراده از این شانه به آن شانه می‎شد. نمی‎شود شاهد چنین صحنه‎ای باشی و به آن وجهی شخصی ندهی. مواجهه با مرگ وقتی هنوز قدرت درکت را ازدست‎نداده‏‎ای، شاید یکی از دلایل داوطلب‎های افتخاری غسالی برای انتخاب‎شان باشد. از جلیل می‎پرسم تا حالا خودش را روی آن تخت دیده است می گوید:«بله. حتی یک‎بار آخر وقت که کسی نبود، پلاستیک پهن کردم و روی تخت دراز کشیدم. ترسی نداشت. می‎دانم یک‎روز بالاخره برای من هم پیش می‎آید. به یکی از همکارها سفارش کرده‎ام که حتما مرا بشوید. دلبستگی که مانع مرگ بشود، ندارم. راستش شست‎وشوی جنازه، روزهای خوب زندگی‎ام است. تا قبل از این شاید به خودم ظلم می‎کرده‎ام. حالا خوشحالم از لحظه‎ای که کارم را شروع می‌کنم، درحال ثواب کردنم». با این تعریف‎ها که جلیل از شغلش می‎کند، شاید بعضی‎ها وسوسه شوند غسالی را امتحان کنند. از روند استخدامش می‎پرسم می گوید : « اول چکاپ می‎شویم که بیماری نداشته‎ باشیم؛ واکسن‏های هپاتیت، پنج‎گانه و کزاز را حتما باید بزنیم. تسلط به احکام شرعی هم لازم است. البته ناظر شرعی به کارمان نظارت می‎کند و اگر در شرایط خاص نتوانیم درباره نحوه غسل تصمیم بگیریم، کمک‎مان می‎کند؛ تکلیف را مشخص می‎کند که براساس شرایط جنازه، باید غسل بدهیم یا تیمم یا فقط قنوت. ولی به ‎هر حال ما هم باید اطلاعات مذهبی داشته‎ باشیم. بعد از مصاحبه، مدتی به‎صورت آزمایشی کار می‎کنیم تا مطمئن شوند از پسش برمی‎آییم. هنگام کار هم باز به‎صورت دوره‎ای چکاپ می‎شویم. شرایط البته تغییر کرده، حالا قرار است بیشتر تحصیل‎کرده‎ها را استخدام کنند».
ضجه های ناتمام
توانی که اول گزارش ازش حرف زدم، در موقعیت‎های دشوار محک نخورده و خیلی بعید است با دیدن جسمِ متلاشی یک آدم، باز هم بتوانم سرِ پا بایستم. از جلیل درباره این جنبه کارش می‎پرسم، البته بااحتیاط. نمی‎پرسم چطور در این کار دوام آورده است، فقط می‎پرسم: تا حالا گریه هم کردی؟ می گوید: «بله! گاهی به حال خودم و بعضی وقت‎ها دلیل معصومیت جنازه. خیلی حالم بد می‎شود وقتی جوانی که می‎توانسته است سال‎ها زندگی کند، سر یک اشتباه -به‎دلیل دعوا یا تصادف- روی سنگ دراز می‎کشد. برای بچه‎ها هم خیلی غمگین می‎شوم. وقتی پدری به‎دلیل ازدست‎ دادن بچه دوساله‎اش داد می‎زند، تو این‎طرف پنجره نمی‎توانی گریه نکنی. صدای ضجه و ناله خانواده‎های داغدار، همیشه توی گوش‎مان است و هیچ‎وقت عادی نمی‎شود. شستن جنازه‎های آسیب‎دیده هم خیلی سخت است؛ بعضی‎های‎شان حتی قابل غسل نیستند چون اگر آب بهشان بخورد، از هم می‎پاشند. این‎طور وقت‎ها باید تیمم‎شان بدهیم. با دستِ، بدون دستکش، می‎زنیم روی خاک و می‎کشیم روی صورت و دست‎های جنازه. با همه این‎‎ها، برای‎ ما فرقی ندارد چه کسی بیاید زیردست‎مان؛ پول‎دار و بی‎پول و بی‎کس و مجهول‎الهویه، همه دست ما امانت‎اند. هر شغلی صاحبکاری دارد. صاحبکار ما هم خداست. من فقط به این فکر می‎کنم که امانتی‎اش را خوب و باصبوری تطهیر کنم. برای همین وقتی خانواده‎های داغدار، فحش می‎دهند، به درودیوار می‎کوبند و دعوا راه می‎اندازند، می‎توانم تحمل کنم. قدیمی‎ها تعریف می‎کنند قبلا که نگهبانی نبوده است، حتی از دست خانواده متوفی کتک هم خورده‎اند. بدتر از این‎ها هم سرشان آمده ‎است؛ بیماری‎های پوستی و عفونی و مشکلات روانی. من که تازه‎کارم و هنوز دچار عوارض نشده‎ام ولی همکاری دارم که بر اثر کار کردن زیاد با مواد شست‎وشو، تنگی نفس گرفته است. این‌‎ها را بگذارید کنار سختی‎های کار، مثل ایستادن طولانی و فعالیت فیزیکی و گرما. هوای داخل سالن شرجی است، از لحظه اول شروع می‎کنی به عرق ریختن و با آن‎همه لباس و پیشبند باید به کارت ادامه بدهی».
30 دقیقه تا پایان!
حرف‎های‎مان تمام نشده است که تلفن زنگ می‎خورد. جنازه آورده‎اند و جلیل باید برود. وقتی برمی‎گردد ازش می‎خواهم روال یک‎روز کاری‎اش را برایم تعریف کند: «از هفت صبح شروع می‎کنیم تا چهارونیم بعدازظهر. تعطیلی نداریم، درعوض هفته‎ای یک‎روز استراحت بهمان می‎دهند و ماهی دو، سه روز مرخصی. معمولا از صبح که می‎رویم داخل سالن، تا اذان ظهر بیرون نمی‎آییم. میانگین، روزی 50 تا جنازه می‎آید. شستن جنازه سالم، 30 تا 40 دقیقه کار دارد. جنازه آسیب‏دیده اما زمان بیشتری می‎گیرد، انرژی بیشتری هم؛ یکی تصادف کرده و هر لحظه ممکن است متلاشی شود، یکی چندروز توی چاه بوده و چیزی ازش نمانده، یکی شب قبل رفته آرایشگاه و لباس نو پوشیده، یکی بدنش پر از کرم و مگس است، از همه بدتر جنین‎ها و نوزادها هستند. این‎طور وقت‎ها خستگی از تن آدم بیرون نمی‎رود. بوی تعفن تمام روز توی مشام‎مان است. این‎وسط، اگر وقت خالی پیدا کنیم، توی محوطه نفسی می‎کشیم و برمی‎گردیم. من وقتی شهر می‎روم، می‎گویم «به‎به! آدم‎های زنده»(با خنده). کارمان با شنیدن صدای اولین تابوت روی نوار شروع می‎شود. بلافاصله بعدش زنگ می‎زنند و جنازه از دریچه می‎آید تو. می‎گذاریم اش روی برانکارد و می‎بریم اش روی سنگ‎ شست‎وشو. لباس‎هایش را با تیغ درمی‎آوریم. چون دست‎ها خشک‎اند و تکان نمی‎خورند و نمی‎شود بدون تیغ، این کار را کرد. اگر مانعی روی پوست باشد، مثل چسب یا رنگ، با پنبه بنزینی پاکش می‎کنیم. آب می‎ریزیم روی جنازه. با لیف و صابون، جنازه را پشت‎ورو، می‎شوییم. دوباره آبکشی و پوست را بررسی می‎کنیم. غسل اول با آب سدر است؛ سروگردن، سمت راست و سمت چپ. غسل بعدی با آب کافور است و غسل سوم با آب کُر. بعد از این بدن کاملا تطهیر شده‎است و اگر به جنازه دست بزنی، غسل به گردنت نمی‎ماند. بعد نوبت قنوت است. کافور را به قسمت‎هایی از بدن که موقع سجده روی زمین قرار می‎گیرد، پیشانی، کف دو دست، دو سر زانو و دو انگشت شست پا می‎مالیم. توی دهان و بینی پنبه می‎گذاریم که چیزی ازشان ترشح نکند و کفن کثیف نشود. روی برانکارد دیگری کفن پهن می‎کنیم. برای تصادفی‎ها و بیمارستانی‎ها که احتمال خون‎ریزی هست، قبل از کفن یک لایه پلاستیک روی جنازه می‎کشیم؛ باز هم برای تمیز ماندن کفن. سرِ آخر، بندهای کفن را دور بدن سفت می‎کنیم و تمام».
نویسنده : الهه توانا | روزنامه‌نگار
عکاس مسعود سراج

لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/211675/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

فرود فضانورد روسی با سرعت ونتاج کوپه استون مارتین بر روی قطب شمال!

گواردیولا: پارسال لوکاکو ما را قهرمان اروپا کرد

وضعیت مبهم سنگربان پرسپولیس؛ بیرانوند به بازی با سپاهان می‌رسد؟

حسینی یاد ذوب‌آهنی های محبوب را زنده نگه داشت

استقلال و پرسپولیس یک قدم تا واگذاری

کنایه تاج به باشگاه‌های معترض سقف قرارداد

استراتژی استقلال خوزستان برای بقا جواب داد

بارسلونا در اضطراب؛ الان وقت ال‌کلاسیکو نبود

تیموری: برای قهرمانی جام حذفی می‌جنگیم

در السد برای اولین بار خشم ژاوی را دیدم

محل برگزاری فینال جام حذفی مشخص شد

عماد گَند زد!

حسین رفیعی: سیامک حرف میزنه من میخندم

هنرنمایی زنده یاد رضا داوودنژاد در «زندگی به شرط خنده»

همکاری علی نصیریان و شبنم مقدمی در «نوروز»

هرجایی زالو درمانی نکنید!

خیام خوانی زیبا و تماشایی با خوانندگی آکا صفوی

واکنش سازمان ثبت احوال به حذف نام پدر از کارت هوشمند ملی

بهترین روش برای تشخیص هندوانه رسیده

نماهنگ نسخه طوفان

دستامو بگیر، آقای دلم

فراپه‌ی توت فرنگی را امتحان کنید

روش تهیه خورشت بادمجان

اقدامات لازم در زمان قفل شدن فک بیمار دچار تشنج

چطور بچه‌ای لوس و شکننده تربیت نکنیم!

کاردستی جذاب و سرگرم کننده

رابطه بین احساس کفایت با توانمندی و خودمختاری کودک

ابداع روش جدیدی برای نابودی سرطان

‌زبان فارسی‌ را مدیون زبان متعادل سعدی هستیم

ژاوی: براوو رئال، این صعود حلالشان باشد

انریکه: اول دورتموند را ببریم، به رئال هم می‌رسیم

تمدید قرارداد دی‌جورجی با ایتالیا

کناره‌گیری ویتالی هاینن از هدایت ژرمن‌ها در آستانه لیگ ملت‌ها

تاج: امروز آماری دادند که هزار و 8 نفر در لیگ ثبت نام شده‌ و 548 نفر داخل زمین رفته‌اند.

نام پتروشیمی‌های خریدار باشگاه استقلال مشخص شد

تاج : امیدوارم بتوانیم از کشور چین VAR را خریداری کنیم.

تاج: واگذاری باشگاه‌ها (استقلال و پرسپولیس) روز دوشنبه انجام می‌شود

پرفروش‌ترین و پرمخاطب‌ترین روز سینمایی فروردین 1403

دوست داشتی شوهرت گرگ بود یا بره؟!

بررسی چالش‌های رژیم صهیونیستی با مستندهای افق

چه هوای دل‌انگیزی دارد این خانه!

هشدار وزارت بهداشت به مادران باردار

الزام تزریق واکسن های روتاویروس و پنوموکوک در کشور

تلفات بارندگی و سیل در پاکستان به حدود 100 تن رسید

وقتی در لاین خودت رانندگی نمی کنی!

هدفش اینکه ببینه چند نفر زنده میان بیرون

حرکت خفن این راننده کامیون پربازدید شد

طرز تهیه ترشی بادمجان

فکت های بامزه درباره غذا

میکروپلاستیک ها از روده به سایر اندام حرکت می کنند