داستانک/ پدر، عشق، پسر
گوناگون
بزرگنمايي:
آریا بانو -
داستانک/ پدر، عشق، پسر
١٧
٠
آخرین خبر / پدر پارچه را از روی چشمان پسر را باز کرد؛ نگاهی به صورت پسر انداخت، لبخندی زد و بر گردن پسر که سرخ شده بود بوسه ای زد.
قربانیاش قبول افتاده بود؛ بی آنکه خونی بریزد.
این بار نوبت به او رسیده بود تا قربانی بدهد.
باید مثل نیاکانش قربانی میداد؛ باید بهترین را انتخاب میکرد؛ باید سنگ تمام می گذاشت؛ و گذاشت.
حالا... انگار جدش را میدید که در تمام دشت پراکنده شده بود.
پدر چشمان پسر را بست... دست به کمر گرفت، به زحمت بلند شد، رو به سوی خیمه ها کرد و... جوانان قومش را صدا زد.
قربانیاش قبول افتاده بود...
حمیدرضا رجبی - دلیجان
-
دوشنبه ۱۸ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۴:۳۶
-
۶۱ بازديد
-
-
آریا بانو
لینک کوتاه:
https://www.aryabanoo.ir/Fa/News/196710/